برای هادی و دغدغههایش
قاسم تورکان
هر جا که نامی از هادی میبینم ،پسوندی از “سیاهی” و “رود ” در ضمیرم جان مییابد. پسوندی که آرایه زادگاه شاعر را در زبان پارسی، از علّو و عضمت “قارا” به وادی سیاهی میکشاند. “هادی” را “سیه رودی” میسازد، دردا که صفت رودِ دیار “هادی” که طبعش را جان میبخشد، سیاه نه بل، به گواه تمامی نامهای دیار آبا و اجدادم، – که از شرق دور تا آستانه غرب را در بر می گیرد- بیانگر صفت بارز بزرگی و عظیمی است. “هادی سیه رودی” و یا به درست “هادی قارا چایلی” سال های سال است که گویی رنج غربت را با عشق به شعر و ادبیات تاب میآورد. دغدغههایش هرگز پایانی نمیشناسد. نمی دانم از تاول دستهایش در مصاف با سنگهای معادن اندکی کاسته است یانه؟ شاید راز نگاه ژرف و واژههای زمخت شعرهایش در پهنه مصاف بی امان وی با سختیها نهفته است.
خندههایش هرگز فراموشم نمیشود. با آن چهره سخت جدی، خندههای بی امانش فراموش نشدنی، اندیشههای جسورانهاش غبطهبرانگیز بود. سر تا پا شور بود و در اوج ناملایماتیها، امیدوار. روح سرکشاش تاب آرمیدن در کنجی را نداشت، اینک نمیدانم درکجای این دنیای خاکی به سر میبرد، در آن دور دستها، آیا در یک جایی آرام گرفته است؟
نمی دانم چرا ، اما بیشتر در این تصور بودم که بیش از همه با “اوختای” مانوس است. در پی هیچ قرابتی هم نبودم. شاید تصور غلطی داشتم. اندیشههای جاری در شعرهایش همواره همهمهای از فریاد به همراه داشت.
در “آدینه” سال ۷۰ و ۷۱ دو تن بیش از همه برایم تاثیرگذار بودند. “هادی قارا چایلی” و “اسد آرش” که با امضای “ا. کورجانلی” میسرود. نامی که در بررسی شعر معاصر آذربایجان به همراه برخی دیگر به دست فراموشی سپرده میشود.
گاهی وقتها شعرهای بودار ” اسد آرش” را با نامی مستعار و تاریخ میلادی به عنوان –کؤچورمه- و در قالب شعرهای آن سوی ارس چاپ میکردم.
شعرهای “هادی” آهنگ خود را دارد. با پهنه بیکران خیال. تصویرهایش به مثابه کاتهایی است از جای جای سرزمینی که به آن عشق میورزد و زبانش در صدد پالودهگی، به استمرار روندش اصرار میورزد. وی آن چنان غرق زیباییهای زبان مادری خویش است و به قدری مؤمن به غنای زبان شیرین ترکی است که ، در حریم امن شعر خویش، هرگز اجازه جولان واژهگان غیر ترکی را نمیدهد حتی به بهانه تغزل.
اگر واژهگانی چون “جنت” را به کار میبرد، گویی در حرکتی ستیهنده آن دار آمال را به تملک زبان خویش در آورده است و هیچ جای ادعایی به عرب و عجم وا نمیگذارد.
شعرهای “هادی” هرگز آغازی و پایانی به خود نمیبیند. سرآسیمه و گاهی آشوبنده ورود مییابد و با دنیایی از حرفهای ناگفته صحنه را ترک میگوید. این روح آسیمه سر، نشئت گرفته از طبع شیرین و در عین حال آتشین اوست. در حین صحبت نیز چنان بود. با آن خوی دلنشینشاش.
رد پای شعر “هادی” در ادبیات معاصرمان هم سنگ نقطه نظرها، ایدهها و جهان بینیهای وی بی تردید در میراث ادبی این آب و خاک جایگاه بایستهای خواهد داشت.
اظهارات متهورانه وی در مورد آثار شاعری چون زیبا کرباسی، ستودنی است. چرا؟ چون من خود، علیرغم تاثیراتی که از عریان گوییهای ستودنی “زیبا کرباسی” داشتم، اما به پاس تصورات نامانوسی با تصویرهای بسیار هنرمندانه و آکتورال این شاعر پویا در فضای مجازی، جرئت اظهار نظر نمیکردم، تا به چوب فریب عکسهایش نواخته نشوم.
هادی در ترجمه نیز استعداد وافری داشت. روزی داستانی را اگر اشتباه نکرده باشم از “شهریار مندنی پور” چنان غلیظ و با واژههای ناب و یا برخی نامانوس به زبان ترکی ترجمه کرده بود که من در تصحیح مطلب تایپ شده اش سر درگم شده بودم. به ویژه، واژهای برایم سخت مینمود. مطلب را نگه داشتم، وقتی آمد برایش گفتم:
“هادی، بو لغتلر نه دی کی گئدیب گؤرو قازیب چیخاردیرسان، من کی تاریخ نادرینی یارییا قدر اوخوموشام باش تاپاممیرام، هاندا قالا بهناوا جماعات…
-هانی؟
-ائله بیری بو…
شاققا چکیب گوله- گوله دئدی:
-اده دبیرقهدی ده…”
من نمی دانستم دبیرقه یعنی چه؟ او گفت یعنی کلاه خود.
وقتی رفت، شنیدم در جمهوری آذربایجان با رادیو ساحل همکاری میکند.
یک روز آمد. با من مصاحبهای کرد. اساس مصاحبهاش در مورد زبان مادریمان بود و اینکه چکار میتوانیم برایش انجام دهیم.
برایش گفتم:
– این زبانی که ما آن را محتضر پنداشته و سعی در نجات از مرگش داریم. فراتر از پندارهای ماست. این زبان با این عظمت، تکیه داده به همچون ماهایی که اگر جا خالی کنیم با صورت نقش زمین شود و جان بسپارد؟ نه من بر این باور نیستم که ما کاری برای این زبان خواهیم کرد بلکه این زبان هست که به من و ما حیات خواهد بخشید و من و ما با اتکا به آن هست بودن خود را به اثبات خواهیم رساند. این زبان در طول تاریخ از شرق دور تا میانه غرب حیات بخش مللی بوده که همگی ترک خوانده شدهاند و به ترک بودن خویش بالیدهاند. از این زبان حیات یافتهاند و برای بقای خویش در دامن این زبان خواهند کوشید…
سال ۷۳ بود که این صحبتها میان من و هادی گذشت. آن زمانها هنوز فضای مجازی جان نیافته بود و هیچ تصوری از امروز در میان نبود. اما من به زبان مادری خود ایمان داشتم. زبانی که همانند نیم کمربندی بر پیکره جهانی گسترده است…
… هادی قاراچایلی در هر کجای دنیا باشد با ارادهای در دنیای مجازی میتوانیم دیگربار و بیشماران بار با یکدیگر به گفت و گو بنشینیم. ما ساکنین دهکده جهانی اینک دلنوشته هایمان را نیز ارزانی دوستدارانش میکنیم. و من می توانم شعر هادی را در هر زمان بخوانم و شعر دیگران را نیز.
اینک در پیش رویمان، بر پهنه مونیتورمان هزاران مجله، روزنامه، سایت، وبلاگ و… گشوده میشود. یادش بخیر، زمان شاه و اوایل انقلاب پا میشدیم به تهران میرفتیم از کتابفروشی ساکو پیرامون سفارت شوروی مجلات و روزنامههای تاریخ گذشته آذربایجان را میخریدیم و هراسان می آوردیم و از “آذربایجان ژورنالی”، “ادبیات و اینجه صنعت غزهتهسی” و… مطالبی را ترجمه یا به الفبایمان بر میگرداندیم. آن مطالب به ظاهر کهنه چقدر برای ما تازه بود. ما، نسلی که عشق به زبان و ادبیات مادریمان تار و پودمان را شعلهور میساخت.
اما امروزه آن رنجها پایان یافته است و ما با دنیایی از مطلب به زبان غنی و پر مایه آذربایجانی و ترکی استانبولی و غیره حق داریم به خویشتن خویش ببالیم که به زبانی جهانی سخن گفتهایم و می گوییم. وقتی می شنوم؛ رمانی از “الف شفق” با تیراژی نیم میلیونی به چاپ میرسد و در اندک مدتی چاپ دومش با سیصد هزار نسخه راهی بازار تشنه کتاب ترکیه میشود، به خود میبالم. این نماد شاخهای از زبان من است. وقتی غنای ترجمه ادبیات داستانی جهان را در مجله “خزر” با سردبیری خانم “آفاق مسعود ” میبینم به خود میبالم. این بخشی از داشتههای ایل و تبار من است. اگر من نیز فضایی چنان آکادمیک داشتم و یا در چنان فضای گستردهای بال میگشودم، بی تردید آفاق در سیطره پروازم میغنود…
هادی عزیز مرا به ناکجا آباد کشاند. نوشته را بی هدف شروع کرده بودم، به قصد کامنت کوتاهی. اما سخن به درازا کشید و از شاخهای به شاخهای، مطلبی شد که می بینید.
4 پاسخ
سلام ، دوستان قدیمی
یادی از ان سالها کردید . یادش بخیر . هر کدام از ما گوشه ای از این دنیا . چقدر دلم برای تربیت تنگ شده . دوست داشتم بیکبار دیگر تاکید کنم آدینه موج دوم ادبیات معاصر آذربایجانی پس از موج اول صمد بهرنگی در آذربایجان است . قاسم ترکان صمد این موج دوم فرهنگی است و حسابش از روشنفکران ساختگی و مدعیان تو خالی جداست .
تشکرلر جناب ذیحق، خاطره لر بیزله یاشاماقدادیر، اونلارین اونودولمازلاری بیزی ایناندیریر کی، کئچیردیمیز آنلار هابئله ، سوردوگوموز گونلر، لاپ دا یئرسیز دئییلمیش. هئچ نه ده اولماسا ، دار گونلریمیزده هرنه ده اوتوزموش اولساق دا، بیر نئچه دوست قازانمیشیق. ائله بیر دوست لار کی، گونو- گوندن، اونلارا گووه نیریق.
من سیزین سونسوز محبت لرینیزی هئچ واقت اونوتمارام. آدینه ده من بیر ایش ترتیب ائده ن کیمی چالیشیردیم،سیز و سایر دوستلاریمیز آدینه نی بارلاندیریردیز. ساغ و همیشه باش اوجا و آلنی آچیق قالین حؤرمتلی دوستوم
حورمتلی قاسم ترکان جنابلارینا صمیمی سلاملار
” دوغرودان دا ” هادی ” دان یاد ائتمک منی چوخ سئویندیردی آمما سیزی ده اونوتماق اولماز. اؤزل لیک له مهد آزادی درگی سی نین ” آدینه ” نومره لرینی خاطیرلاماق نوستالژیک بیر دویغو کیمی اوره ییمه کؤچدور . سیزین تلاش لاری نیزی من و او بیری لر اونودسادا ائل اونوتماز . نئجه دییه رلر سیزین یؤنلتدیغینیز” آدینه “او زمانه ده کی تبریزده نه تورکجه ادبی بیر درگی وار ایدی و نه اینترنت ادبیاتیمیزین اینکیشافیندا بؤیوک بیر رولو وارایدی و من هئچ اونوتمارام کی چوخ یازی لاریمی آدینه اوچون یازاردیم .
سیزین باجاریقلی و مبارز قلمی نیزی اؤپوپ آللاه تعالا دان سیزه جان ساغلیقی آرزو ائدیرم .
Qasım Türkan elə o dediyi vaxtlardan belə olub. Adamın ağzını bağlayır. Deməyə söz qoymur. İndi mən nə deyim? Mənə qarşı səslədirdiyi bütün umudlandırıcı sözlər üçün sevgilərimi sayqılarımı sunuram. Qasım ürəyi geniş birisidir. Onun yazdığı bu sayaq yazılarda Hadi Qaraçayın taylarını da görə bilərsiniz. Əli açıqlıq belədir. Birində bir balaca öz görüşüncə bir yaxşılıq gördümü, onu dilə gətirməkdə çətinlik çəkmir.
Özümü çox çox mutlu görürəm, mutluluq duyğularındayam desəm yalan deməmişəm. Uzun sürə görüb danışanmadığım əsgi bir yoldaşın doğma səsini, o səsdəki öyüş dolu sevgi dolu sözcükləri qarşılamaqda mutluluq var. Mən də mutluyam.
Bütün bunlar üçün çox sağ ol sevgili Qasım!