یاد آن سفر کرده،(مهری خانم عزیز) گرامی باد
حسن انداچه
سمایه زنی میانسال با موهای جو گندمی از مهاجرین سالهای جنگ جهانی بود که با شوهرش قاسم درس و مشق را رها کرده و از گنجه به تبریز کوچ کرده بودند. بچههای خوب و با تربیتی داشتند که به مدرسه میرفتند و زندگی سالم و آرامی داشتند.
در آن سالها من دوازده سال بیشتر نداشتم. سمایه از زبان بچههایش قاسم عمی را که سن سالی هم از ایشان گذشته بود “پایا” صدا میکرد. من از نوع و لحن صدا کردن ایشان خیلی خوشم میآمد. در آن سنین نوجوانی این احساس را داشتم که این زن و شوهر خیلی صمیمی هستند و با هم ارتباط کاملا ساده و باصفایی دارند. در حدود سال ها قبل از ۱۳۷۰هر دو ایشان از دنیا رفتند، ولی آن شیرینی زندگی و آن نوع حرکات و رفتار ایشان همیشه در مغز من پرسه میزد و باز هم میزند. تا این که در چند سال پیش روزی در خانه این سفر کردهمان “مهری خانم” کلمه “آتا” را از زبان ایشان به تقلید از طاهر و صبا – فرزندانشان – خطاب به اقای غلامخسین فرنود شنیدم.
تداعی روزگاران گذشته و آن صحنههای بیاد مانده شدیدا مرا منقلب و در عین حال شادمانم نمود. باز آن لذت دوران نوجوانی در ذهنم زنده شد. چقدر خوشحال شده بودم که این واژه باز از آن صفا و صمیمیت و دوستیهای ساده و بی آلایش زندگی خبر میدهد. واقعا هم آن طور بود. ظاهرسازی و سر همبافی برای خودنمایی و تملق در این مورد اصلا جایز که نیست، بلکه نوعی اجحاف هم به مخاطب محسوب میشود و بر صحت این ادعاهایم حمید و پوران و حمید بخشمند شاهد هستند. چون هر از چندگاهی یک محفل خصوصی پنج و شش نفری برای چند ساعتی به عنوان صحبت و گفتگو باهم داشتیم.
اعتقاد به آرمان و آزادگی و ساده زیستن و شفقت بهدور بریها و جدی بودن در همه ابعاد زندگی و احساس مسئولیت در مورد خانواده و دوستان، ذاتی آن عزیز (مهری خانم)بود. بخصوص آن سادگی در اولین ورود به منزل ایشان بوضوح بچشم میخورد.
سالهای متمادی است دو تابلو بسیاز زیبا که سمبل انسانهای آزاده و آزادیخواه است جلب توجه مینماید. هیچ چیز زاید در چهارچوب این خانه دیگر به چشم نمیخورد. مسلم که سامان دهنده این صحنه مهری خانم بودند. گشاده رویی و حرمت به دوستان از بهترین رفتارهای ایشان بود. جدی بودن و صمیمیت در بحثهای دوستانه و حتی اعتقادی از مشخصههای بارز ایشان بود. بطوری که در این مورد تا آن مرحله اقناع هیچ مماشات بخرج نمیداد. حتی شده بود که کلمه “آتا” را مقداری با لحن بلند و کمی بر افروخته به کار برده بود. این مرحله نهایت حساسیت ایشاد در امر بدست آوردن نتیجه بود و نه از روی ناراحتی و یا احیانا عصبانیت که هیچ دل بخواه ایشان نبود. بلکه همیشه باورش را عین داورش میدانست.
جستجوگری و دنبال مسله را با جدیت گرفتن در امر مطالعه باز مشخصه ویژه ایشان بود. همیشه در مورد مطالعه و خواندن از دوستان سوال داشت. با این عنوان “آقا تازگیها چه چیز میخوانید”. اگر مطلب تازهای را از شما میشنیدند، فورا یاداشتی بر میداشتند.
بردباری و شکیبایی ایشان را بهنگام مریض بودن آقای فرنود از نزدیک مشاهده کردیم. باز پرستاری از مادر پیرشان را نیز بر عهده داشتند. حتی در مورد مادر پیر و زمینگیر من نیز همیشه احساس مسئولیت میکردند و بارها برایم توصیه میکردند که در مواقع ضروری از ایشان کمک بگیرم.
گوشهای کوچک از رفتار و حرکات مهری خانم را با دستهای لرزان و شکسته و بسته بر روی کاغذ آوردم. تکرار در گفتن صفات برجسته این انسان وارسته و خاطرات خوبشان نخواهد گذاشت که بین ما و ایشان دوری و جدایی احساس شود. آن لیاقتی که ایشان در آخرین روزهای زندگی در یک پیامی بخرج دادند از زیبندگی و دوراندیشی بسیار والایی برخوردار است و آن حاصل عمر آموزگاری است که پیوسته عمر عزیزش را در آموزش و اموختن صرف نمود. زیبنده است که بگوییم:
ز بوسیدنیهای این روزگار
یکی هم بود دست (این) آموزگار
چون این اموزگار همیشه آگاهی دادن را بر آگهی دادن ترجیح داده بود. این بود هویتی که از ایشان در ذهنم نقش بسته است.
با تسلیت به خانواده و دوستان این عزیز
یادش زنده و پیامش به خردمندان این مرز و بوم پایدار باد