شیرینترین تلخ ممکن
محمد سیمزاری
یادداشتی در مورد شعر و شخصیت استاد عاصم اردبیلی
بعضاً ائله منی اینجیدیر حیات
گونشده گؤزومه، آنجاق تار گلیر
اؤزوم سئون کیمی اولانمییاندا
داها یاشاماقدا منه عار گلیر
هر شاعر، ادیب، سخنور و علاقمند شعر و ادبیاتی در سطح دارالارشاد اردبیل و حتی در سطح ملی، با استاد عاصم اردبیلی و اشعار پر مغز و سروده شده از سرِ دردش، آشنایی دارد، عاصم را می توان از یک منظر شاعر درد نامید، شاعری که انگار انفجاری درون سینهاش زندانی است و به نظر نگارنده ؛ هنوز هم که هنوز است این انفجار متراکم بصورت کامل آزاد نشده است
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه من انفجار زندانی است
عاصم به راستی هنرمند است اما هنرمندان نیز اقسام مختلفی دارند « هنر تجلی احساسات نیرومندی است که انسان آنرا تجربه کرده است » و فعالیت هنری یعنی: انسان، احساسی را که قبلاً تجربه کرده است در خود بیدار کند و با بر انگیختن آن بوسیله حرکات، اشارات، خطها، رنگها، بازیها، صدا و کلمات به نحوی که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه کنند ،آنرا به سایرین انتقال دهد .و به قول بتهوون «هیچ چیز بهتر از آن نیست که آدمی به نور حقیقت دست یابد و آنرا بوسیله آیینه هنر به همنوع خود بتاباند»
از گفته ها و نوشته های بزرگان عرصه تئوریک هنر و ادبیات، چنین بر می آید که برای یک هنرمند دو ویژگی، در کنار ویژگی های متعدد دیگر بسیار لازم و ضروریست، یکی آنکه هنرمند باید برای دیدن حقیقت توان و چشم بصیرت داشته باشد و دیگر آنکه برای تاباندن نور آن حقیقت، به همنوعان خود آیینهای بنام هنر داشته باشد، لیکن برخی از هنرمندان در شرایطی قرار میگیرند که زیباییها را به نمایش میگذارند و تلاش و شکایتشان بخاطر عدم توجه یا کم توجهی مردم به این زیباییهاست و گاه هنرمند به حقیقتی تلخ دست مییابد و مکاشفه خود را به دیگران میتاباند هر چند که تلخ باشد و چشمانشان را بسوزاند، و این رسالت هنرمند است.
هنرمند، گاهی مجبور است واقعیتهای تلخ را چنان نشان دهد که تغییر آن اجتناب ناپذیر به نظر آید و عاصم از این نوع هنرمندان است. عاصم، خود را، زندگی کرده است، خود را نوشته است و خود را سروده است، او زیباییهای موجود در زندگی و طبیعت را انکار نمیکند، اما فاصله بین واقعیت و حقیقت یا همان فاصله آنچه که هست با آنچه که باید باشد، او را آزار می دهد او از شاعرانی نیست که در ساحل بنشیند و از معاشقه امواج با سنگهای سخره، بنویسد (هر چند که اعتراض به عدم توجه مردم به چنین زیباییهایی نیز در زمره رسالت هنر و هنرمند است)؛ عاصم اگر در ساحل بنشید اولین چیزی که چشمش را می رباید غرق شدن انسانی در دریا و بی توجهی مردمی که کنار ساحل به عیش نشستهاند، میباشد و یقین همنوا با یوشیج فریاد میزند :
آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید
یکنفر اینجا، دارد می سپارد جان
باید اذعان داشت هر چند که عاصم، در اکثر قوالب شعری و موضوعات ادبی و عرفانی و اجتماعی و حتی در زمینه طنز شاهکارهایی دارد، اما او شاعر تلخی است و شعرش شیرینترین تلخ ممکن، و حق هم دارد چراکه «اَلدُّنیا سِجنُ الموُمِن» و به قول شهریار :
حق حیات یوخ داها بیزلره، چوخ بؤیوک باشی
زندامیزدا حقّیمیز، بیر باجا تاپساق تاماشا
او از دوری انسانهای مدرن از هویت خویش، از اعواج فرهنگی، بخاطر بیداد تمدن مدرن، بخاطر قریب الوقوع بودن اضمحلال فرا روایتهای مقدس، بخاطر نزدیکی بیابان شدن جنگل، بخاطر زاییده شدن وحشت از پنجره های بیچارچوب، بخاطر بی داد و استبداد ارّه های هزار دندانه مینالد و به اتحاد درختانِ امید از دست داده جنگل دل می بندد.
عاصم نمی تواند، شگفت زدگی خود را از پارادوکس موجود در رفتار و کردار و افکار انسان معاصر، پنهان کند:
یئنی تمدونون میوهلریندن
آنا وطنیمین پایی چوخ اولدو
ترقّی عصرینین برکتیندن
انسانلار الیله اینسان یوخ اولدو
*
انیشتن ایستهدی آتم گوجیله
اینسانی، ظلماتدان ایشیقا چکسین
شیطانلار ایستگی تکجه بو اولدو
یئر اوزونه نفاقین توخومون اکسین
*
گؤیدن حیوانلارا یونجا تؤکنلر
اینسانی آیاقدان سالان اولدولار
بشرحقوقونا قانون یازانلار
بالانی آنادان آلان اولدولار
عاصم شاعر دلگرفته ایست… چون انسانی در سطح مانده و سطحینگر نیست، او نمیتواند به قافیه و ردیف و اوزان عروضی و هجا و صور خیال و صنایع و بدایع ادبی، دل خوش کند او در راه رسیدن به مقصد، شیفته مرکب نمیشود، بلکه از مرکب شعر و خیال برای رسیدن به مقصد بهره میگیرد و هراز گاهی از آن بعنوان مسکّن آلام و دردهایی که خداوندگارِ آگاهی و همان عاصم آفرین، به او داده است سود می جوید، همین:
نیسگیللر آلاندا آریا منی
گؤرموشم اولدوزلار چاغیریر منی
زهرهنین سازینین یانیقلی سسی
سیلیبدیر کؤنلومدن دردی محنی
*
بورجلییام خیالا دونیالار قدهر
منه هر زاد وئریب بیر زاد آلماییب
کؤنلوم چکن قدهر گزدیریب منی
گینه ده آیاقدان منی سالماییب
عاصم دلی پر درد دارد من او را شاعر درد مینامم و شعرش را آیینه درد، اما گویی شانه های شعر توان کشیدن بار غم دل عاصم را ندارد، از آنجا که خداوند دری به رویش گشوده است و حقایقی را برایش ارزانی داشته است که، شکاف بین آن حقیقتهای عظیم با واقعیتهای حقیر ما را، شعر، پر نمیکند، اما با این حال چون شعر عاصم از دل برمی خیزد لاجرم بر دل مینشیند
اورهکدن چیخماسا شاعرین سؤزو
اورهکلر قولاغی دینلهمز اونو
شعر گییه بیلر ابهام پالتاری
آنجاق گییه بیلمز خیانت دونو
شعر و قلم عاصم، هیچوقت لباس خیانت به تن نکرده است چرا که شعر برای عاصم مرکب است، مقصد نیست، و عاصم از این مرکب استفادههای متعددی میکند؛ گاه اندیشه های به ظاهر طنز خود را سوار بر این مرکب میکند تا شاید، خندهای توام با اشک، مخاطبانش را بیدار کند، گاه از این مرکب برای بیان دردهای جامعه خویش و آلام هستی استفاده میکند و گاه از این مرکب برای رسیدن به خاک خیمه گاه خورشید بهره میگیرد و چنان هیئتهای حسینی را با علامتهای پرچم دنبال می کند که گویی بر هیئت های مجنون، زنجیر میبرند و در دامان حسین(ع) میآویزد، حسینی که بی شک سلیمان (ع)، حسرت سپاه اندک او را خواهد خورد و نوح در مقابلش کشتی خود رابه حراج خواهد گذاشت.
۶/آذر/۱۳۹۲
یک پاسخ
محمد سیمزاری ، اردبیل شهری نین آن بویوک ادبیات اوستاکارلارینداندیر
دئمک کی اونون اوز حاققیندا مطلب آختاریریر دیم کی بو یازیا چاتدیم ، سیمزاری موعللیم اردبیلینین محقق اردبیلی
یونیورسیاسیندا بیزه تورک و آذری ادبیاتی درس وئریر دی ، اگر اونون اوز یازیلاریندان ، شعرلرینده ن سایتا قویساز بیر دونیا ممنون اولاراق سئویننم