در گفتگو با استاد حمید آرش آزاد: اصلیترین مرض من عشق به عدالت است
مصاحبهگر: ثریا قاسمزاده
سالها پیش کتابهایش به دستم رسیده بود و با شوق و شور تمام مطالعه کرده و باور نموده بودم که ادبیات آذربایجان، یک شاعر و طنزپرداز تازهی دیگر به خود میبیند.
دوستانم در جشنوارههای مطبوعات و در نمایشگاههای کتاب او را دیده و دربارهاش سخنها گفته بودند، ولی من بیشتر علاقهمند بودم از نزدیک با او دیدار بکنم و به گفتگو بنشینم.
چند بار از طریق تلفن تماس گرفتیم و زمانی برای مصاحبه تعیین کردیم، اما بیماری استاد و بستری شدن نسبتاً درازمدت ایشان در بیمارستان، این گفتگو را به تأخیر انداخت، ولی در نهایت، به صلاح ندیدیم که این تأخیر بیشتر از این طول بکشد و به محض باخبر شدن از بهبودی نسبیاش به دیدار شتافتیم.
خوشصحبت و شیرینگفتار است. طوری شیرین سخن میگوید که انگار پدربزرگ انسان برایش قصه میگوید. با مهارت خاصی، گفتگو را مدیریت میکند و به مسیری که خود دوست دارد میکشاند. نمیتوان از صحبتهایش سیر شد و دل کند. بیماری «آسم» دارد، ولی به شوخی ـ البته با لحنی صادق و مطمئن- میگوید: «مرض اصلی من عدالتپرستی، رکگویی و زبان درازی است.» البته میدانیم که در این مورد، واژهی «مرض» به معنای «بیماری»، بخصوص بیماری جسمی نیست.
خودش را اینسان معرفی میکند: «حمید آرشآزاد هستم. در یک خانوادهی پراولاد در تبریز به دنیا آمدهام. آن زمانها در محلهی ما کمتر کسی پیدا میشد که سواد داشته باشد. مادرم عاشق سواد و فرهنگ بود و به همین دلیل، هر هشت فرزندش را به مدرسه فرستاد که همگی هم بعدها دارای تحصیلات عالیه شدند. من، هم قالی میبافتم و هم درس میخواندم. از سال ۱۳۶۷ همکاری با روزنامهی «فروغ آزادی» را آغاز کردم و از آن به بعد، همکار دایمی و تمام وقت مطبوعات شدم. از سال ۱۳۷۰ هم شروع به طنزنویسی و طنزسرایی کردهام. تا آن زمان شعرهای عاشقانه و عرفانی میسرودم.
از سال ۷۴ همکار «گلآقا» شدهام. من نخستین فردی بودم و هستم که شعرهای طنز به زبان ترکی را در «گلآقا» به چاپ رساندم و آثار طنزآمیزم، به نثر و به شعر، با نامهای مستعاری مانند «گول اوغلان»، «قزلباش»، «وروجک تبریزی»، «بیگلر بیگی»، «بچه طوطی»، «خاندایی» و… در هفتهنامه و ماهنامهی گلآقا درج شدهاند که البته این همکاری هنوز هم ادامه دارد و روزنامهی «اعتماد» نیز زمانی که ضمیمهی ویژهی طنز منتشر میکرد، آثار من را به چاپ میرساند.
من یکی از پرکارترین روزنامهنگاران ایران هستم. همکار تماموقت و رسمی روزنامهی «امین» در تبریز بوده و هر روز یک سرمقاله، یک ستون با عنوان «امین مردم»، یک ستون طنز با عنوان «نخود هر آش» و ستونی زیر تیتر «خاطرات آن سوی مه و غبار» برای «امین» مینویسم و علاوه بر اینها، هر روز یک جدول کلمات متقاطع طرح میکنم و شعرهای طنزآمیزم به زبان ترکی نیز به طور مرتب در همین روزنامه به چاپ میرسند و علاوه بر اینها، برای هفتهنامههای «پیام آذربایجان» و «پیام روز سراب» نیز به طور مرتب، مطلب و شعر طنزآمیز میدهم.
«حمید آرشآزاد» اشعار و نوشتههای طنزآمیز فراوان دارد. تاکنون پنج جلد کتاب ترجمه و منتشر کرده که چهار جلد از آنها از ترکی استانبولی و یک جلد از زبان انگلیسی ترجمه شدهاند. «هوْپ هوْپنامه» اثر فناناپذیر «میرزاعلیاکبر صابر» را نیز از خط سیریلیک به الفبای امروز ما برگردانده و در این مورد تلاش و همت فراوان در سادهنویسی داشته که نوجوانان و جوانان تازهرسیده هم قادر به خواندن آن باشند. تعدادی از شعرهای خود وی نیز در دو کتاب «جیزیقدان چیخما بالا» و «جولو جولویه قالمادی» به چاپ رسیدهاند که البته در کتاب نخست، تعدادی غزل و شعرهای جدی نیز به چشم میخورد. کتابهای «آرشآزاد» بعد از انتشار، در کمترین مدت به فروش رفته و نایاب شدهاند. در ضمن بیشتر از ۱۲۰ داستان کوتاه طنزآمیز، برخی نوشتهها و قطعات طنز و تعداد زیادی شعرهای ساتیریک دارد که هنوز چاپ نشدهاند.
میپرسم که چه گونه استعداد خود را ورزیده و شکوفا کرده است. پاسخ میدهد: «من به دلیل این که پول توجیبی کمی از خانه میگرفتم، مجبور بودم برای خودم پول دربیاورم. در حدود ۵۰ سال پیش، از چند نفر از همکلاسیهایم پول میگرفتم و برای آنها انشاء مینوشتم. این توانایی را داشتم که برای یک موضوع، چند انشاء بنویسم که هیچ شباهتی به هم نداشته باشند. ذهن و حافظهام به اندازهای قوی بود و طوری به ریزترین مطلبها و نکتهها توجه داشتم که زمانی که مثلاً داستان یک فیلم سینمایی را برای دیگران تعریف میکردم، مخاطب من چنان لذتی میبرد که انگار خودش فیلم را دیده است. این هم برای من یک منبع درآمد بود که پول بگیریم و برای همکلاسیها و همبازیهایم فیلم تعریف بکنم. در ضمن، خواندن داستانها و شعرها به زبانهای ترکی آذربایجانی و فارسی را از پیش از ۱۰ سالگی شروع کرده بودم و در مدرسه هم در درسهای «ادبی» خیلی موفق بودم که البته در دبیرستان هم رشتهی «ادبی» را انتخاب کردم. نخستین شعرم، یک غزل مثلاً عارفانه و عاشقانه بود که در ۱۶ سالگی سروده بودم. مادرم که چیزی در مورد «تصوف» و «عرفان» نمیدانست، خیال کرده بود من در آن سن و سال عاشق شدهام و به همین دلیل، یک کتک مفصل به بنده زد. یعنی نخستین کتک مربوط به شاعری را از دست مادر خوردم و بعدها هم، کتکهای سختتر و دنبالهدار را از دست نامادریهایی که مهربانتر از مادر بوده و هستند!
آرشآزاد به نقل از استاد «یحیی شیدا» نقل میکند که استاد عقیده داشته که «آرش» توانایی خاصی در سرودن «غزل» به زبان ترکی دارد و در صورت ادامه دادن به غزلسرایی، میتواند در غزل آذربایجان تبدیل به پدیدهای مهم بشود و تازگیهایی به وجود بیاورد. اما آرش که میدید از یک سو تعداد غزلسرایان زیاد است و از سوی دیگر، کمتر کسی در زبان ترکی شعرهای طنزآمیز سیاسی ـ اجتماعی میسراید، به طنزسرایی روی آورده، زیرا که استعداد و توانایی طنزپردازی را در خود میدیده است.
او میگوید: «در خانوادهی ما، همهی افراد روحیهی طنزپردازی دارند. از یک طرف هم، چون سن و سال برادرها و خواهرها خیلی به هم نزدیک بود، در نتیجه رقابتها و اختلافهایی بین ما پیش میامد که کار به دعوا و درگیری میکشید. ولی چون از ترس مادر نمیتوانستیم به درگیری فیزیکی اقدام بکنیم، به همدیگر متلکهای گوناگون میگفتیم و همیشه هم تلاش میکردیم متلکهایمان تازهتر و گزندهتر باشد و از این راه، روحیهی طنزپردازی در ما تقویت شد. در این میان، آنهای دیگر هنوز هم به طنز شفاهی مشغول هستند، ولی من قلم به دست گرفتهام و مینویسم. در ضمن، در وجود و ذهن من یک «شیطان» وجود دارد که هر چیز و هر موضوعی را تبدیل به طنز میکند و در اختیار قلم من میگذارد.
در مورد علاقه و رویکرد فرزندانش به ادبیات، طنز و هنر میپرسم. پاسخ میدهد: «بچههایم تا امروز شعری نگفتهاند. دخترم به دنبال یک رشته علمی و بسیار جدی ـ فیزیک ـ رفته و هماکنون دبیر فیزیک است. اما پسرم ـ سیامک ـ روزنامهنگار شده و هماکنون سردبیر هفتهنامهی «پیام روز سراب» است. سیامک مطالب بسیار پرمحتوا و جالبی مینویسد که در میان آنها میتوان طنزهای زیبا و دلنشینی پیدا کرد. اما بدبختی فرزندان آدمهای معروف این است که بعضی از مردم، کارهای آنان را به پدرانشان نسبت میدهند. مثلاً در مورد آثار سیامک، عدهای میگویند که آنها را پدرش نوشته است. البته پسرم در طنز شفاهی بسیار تواناتر از من است.»
این سئوال را مطرح میکنم که چرا در شعر، طنز را انتخاب کرده است و آیا قصد خندان مردم را داشته است؟ در پاسخ میگوید که چنین قصدی نداشته و اصولاً برداشتی چنین سطحی از طنز را بیانصافی میداند. به عقیدهی او، طنز یک لایهی بیرونی و یا پوسته و یک «مغز» دارد و خنداندن و خندیدن، تنها پوستهی آن است و انسانها باید این پوسته را بشکافند و مغز طنز را بیابند. آرش معتقد است که باید از سطح عبور بکنیم و به عمق برسیم. به نظر او، در اطراف ما مقدار و حجم تلخیها و تلخکامیها، سختیها و تیرهروزیها آن اندازه زیاد است که دیگر جایی برای خندههای الکی و بیخبرانه وجود ندارد. او میگوید: «من، به دلیل سختیهایی که همیشه کشیدهام، با خنده و شادی بیگانه شدهام و از این نعمتها بیبهره هستم. اما خنداندن مردم را عاشقانه دوست دارم و دلم میخواهد همه را بخندانم. ولی البته نه هر خندهای.»
در حال حاضر همهی زندگی آرشآزاد در خواندن و نوشتن خلاصه میشود. او از صبح تا دو ساعت بعد از ظهر، مطالب مربوط به روزنامهی «امین» را مینویسد و حاضر میکند و بعد از ناهار و ساعتی استراحت، به مطالعهی کتاب و بعضی مطبوعات محلی و سراسری میپردازد، زیرا که خود را عاشق مطالعه و نیازمند همیشگی به آن میداند.
از کتابهای مورد علاقه و مطالعهاش میپرسم. در جواب میگوید: «مادرم علاقهی زیادی به قصه و داستان داشت. به همین دلیل، از همان سالهای کودکی، کتابهای قصه و داستان را برای او میخواندم. در سالهای جوانی، بیشتر به داستانهای عاشقانه و همچنین کتابهای پلیسی و جنائی و ترسناک رو کردم. بعدها، در اثر تنبیه و راهنمایی یکی از دبیران خوب، آن قبیل کتابها را کنار انداختم و به ادبیات رئالیستی و داستان واقعگرایانه در مورد جوامع پرداختم. در حال حاضر هم تعدادی از مطبوعات را میخوانم و در مورد کتاب نیز، به موضوعهای گوناگون میپردازم. در حال حاضر کتاب «مثنوی» اثر «مولوی» را در دست مطالعه دارم. به عقیدهی من، از مطالعه هرگز زیانی به انسان نمیرسد و این امر همیشه سودمند است.»
آرشآزاد در میان طنزپردازان معاصر، به «حمید سخامهر- سخا»، «مجید صباغ ایرانی ـ یالقیز»، «حسین طهماسبپور ـ شهرک» و «محمود عطائیه ـ نجاراوْغلو» باور دارد.
شاید «حمید آرش» بیشتر ترجیح میدهد «علیاکبر صابر»» و یا «میرزا علیمعجز» زمان حاضر باشد، البته نه با تقلید از آنان و تکرار آثار آن بزرگان، بلکه سادگی بیان و مردمی بودن زبان آنان را برای برقرار کردن ارتباط با جامعه ترجیح میدهد. او میگوید: «من بیشتر ترجیح میدهم که عقایدم را به طور کاملاً ساده و روشن و آشکار به جامعه و خواننده تحویل بدهم و به همین دلیل نیز، همیشه تاوان رکگویی خودم را پرداختهام و هنوز هم میپردازم.»
شاعر و نویسندهای که ۶۰ سال زندگی کرده و بیشتر از ۵۰ سال از این زمان را به کار و فعالیت و نان درآوردن پرداخته و تازه، سه ماه پیش توانسته یک آپارتمان کوچک برای خود بخرد که بخش مهمی از قیمت آن را هم از راه گرفتن وام و قرض پرداخته، بیشک در مقابل کسی سر فرود نیاورده و مانند برخی شاعران و نویسندگان دیگر، قلم خود را در مقابل پول و زور نفروخته است، جالب این که، ارش این راه را آگاهانه انتخاب کرده است. او در این مورد میگوید:
«من زمانی که پای در این راه گذاشتم، بچه نبودم. چشم و گوشم هم بسته نبود. البته هنوز هم این فرصت و امکان وجود دارد که چیزهایی بنویسم و بسرایم که بعضیها خوششان بیاید. و ناکامیهای گذشتهام را جبران بکنند. ولی…»
آرشآزاد عقیده دارد: «یک نویسنده یا شاعر، در زمان و شرایط فعلی، باید اهل سیاست باشد. اما هیچ وقت نباید خودش را قاطی حزبها و جناحهای سیاسی بکند. یعنی اصلاً نباید در دام حزب و جناحبازی بیفتد. بلکه باید در سطحی بالاتر از اینها قرار بگیرد و ناظر مراقبت باشد.»
میپرسم: «اگر دست به قلم نمیبردی، فکر میکنی در مورد خودت و جهان و بشریت چه اتفاقی میافتاد؟»
اول میگوید: «اگر نمینوشتم، میمردم!» و بعد با کمک گرفتن از یک ترانهی قدیمی، ادامه میدهد: «گر منِ بیدل نباشم، شمع هر محفل نباشم، عاشقی دیوانه کمتر!» و به دنبال آن میافزاید: «بشر همیشه خودبین و خودخواه است. بچهها خیال میکنند پیش از آنها، اصلاً جهان و هستی وجود نداشته است. پیرها هم، در این خیال هستند که بعد از مرگ آنان، دنیا هم نابود خواهد شد. در حالی که زادن و مردن انسانها، هیچ چیزی را تغییر نمیدهد. در این میان، تنها انسانهایی برنده هستند که با اندیشهها و کارهای خود، چیزهایی تازه خلق بکنند و آثاری ارزشمند به وجود بیاورند. چیزها و آثاری که در خوشبختی و بیداری انسانهای دیگر تأثیر بگذارد. البته این تأثیر، ممکن است خیلی هم فوری نباشد. بعضی آثار ادبی و فرهنگی، بخصوص آثار انتقادی و طنزآمیز، آرام آرام اثر میگذارند و ارزش آنها به تدریج و در اثر گذشت زمان آشکار میشود. مثلاً این اندازه آزادی که انسان در طول تاریخ به دست آورده و به این همه سطوح عالی از اندیشه و شعور که انسان رسیده، همهاش در سایهی اندیشههای متفکران بزرگ و قلم نویسندگان و شاعران روشنفکر بوده است. به عنوان مثال، قلم «میرزاعلیاکبر صابر» کمتر از تفنگ «ستارخان» اثر نداشته است.»
حمید آرشآزاد دوبار در جشنوارهها و مسابقات در شمالغرب کشور، مقام اول را در رشتهی طنز به دست آورده و در جشنوارهها و مسابقات سراسری نیز، تا آنجا پیش رفته که جزو ده نفر اول باشد، اما بعضی حقکشیها اجازهی صعود به سکوی نخست را به او ندادهاند. در ضمن، اخیراً نیز در جشنوارهی طنز استان، وظیفهی داوری را عهدهدار بود. ولی خود او مسابقات و جایزههای رسمی و برنده شدن در آنها را برای خود افتخار نمیداند و حتی این قبیل موفقیتها را «برنده شدن» نیز به حساب نمیآورد. او میگوید: «نکتهی مهم و افتخارآمیز در مورد من این است که اشعار و آثار طنزآمیز من را اکثر طبقات جامعه دوست دارند از استادان بزرگ و ارزشمند دانشگاهها گرفته تا مردم بسیار معمولی کوچه و بازار و من به این دلیل خودم را برنده میبینم و بهترین و بزرگترین جایزهام هم، همین محبتهای پاک انسانهای فهیم و شعورمند است.»
در انجمنها و مراسم ادبی و هنری، حاضران از آرشآزاد تنها شعر طنز میخواهند. بعضی از آثار او در خارج از کشور هم طرفدار و علاقهمند دارد. تعدادی از شعرهای طنزآمیز ترکیاش در برخی مطبوعات جمهوری آذربایجان و نخجوان به چاپ رسیده و در مواردی ورد زبانها هم شده است. قطعه شعر «آذربایجان قیزییام» از سرودههای او، در نخجوان مورد استقبال قرار گرفته و بر روی این شعر، آهنگ گذاشته و خواندهاند و شاعر شهر ما از این بابت بسیار خوشحال است که آثارش محبوب و ماندگار میشوند.
میپرسم: «شعر طنز چه خصوصیاتی دارد و چرا شما این راه را انتخاب کردهاید؟»
پاسخ میدهد: «طنز در ظاهر، انسان را میخنداند و روحیهاش را خوش و سرحال میکند، اما همراه با این خنده و خوشی، آدمها را به اندیشه وا میدارد تا آنها، روابط و شرایط زمان خود را بشناسند و آگاهتر بشوند. در ضمن، چون بسیاری از شاعران به غزلسرایی مشغول بودند، من جای طنز و انتقاد را خالی دیدم و به اینها پرداختم.»
از آرش در مورد خندهها و گریههایش میپرسم. میگوید که به دلیل سختیهای فراوانی که در طول زندگی کشیده، دیگر خندیدن را فراموش کرده و یادش نمیآید که چه زمانی واقعاً و از ته دل خندیده است. در مورد گریه هم میگوید که، چون هندوانه زیر بغل ما داده و گفتهاند که «مرد، گریه نمیکند» اشکریزیهایش در دلش بوده و هرگز در آشکار نگریسته است.
او بیشتر ترجیح میدهد به زبان مادری خود- ترکی آذربایجانی- بنویسد اما میگوید که بعضی از موضوعات سیاسی و اجتماعی، زبان را خودشان انتخاب میکنند و خودشان به صورت ترکی یا فارسی به ذهن میآیند و در این مورد، بیشتر سلیقهی خواننده را در نظر میگیریم.
این طنزپرداز آذربایجانی در زندگیاش از بسیاری فرصتها و امکانات چشمپوشی کرده و به طنزپردازی و شاعری و نوشتن عشق ورزیده است، زیرا که به درستی این راه از ته دل باور دارد. و چون در کارش پیگیر و خستگیناپذیر است، تعدادی از مطبوعات روی همکاری او به طور جدی حساب میکنند.
میپرسم: «از مسؤولان و مدیران جامعه و همچنین از مردم چه انتظاری دارید؟»
پاسخ میدهد: «به دلیل برخی تجربهها، هیچ انتظاری از بزرگان و سردمداران ندارم. آنان در مورد فرهنگ و ادب و هنر، وظیفههای بسیاری دارند که انجام نمیدهند، در عوض، بعضی کارها را هم که نباید بکنند، میکنند. اما مردم، همیشه خوب بوده و لطف داشتهاند و من همیشه ممنون و مدیون نیکیها و مهربانیهایشان هستم.»
و به عنوان مثال میگوید: «مرا به لطف مسؤولان امیدی نیست. تنها این سانسور را که امان خیلیها را بریده است بردارند و اجازه بدهند بنویسیم. اما مردم، همیشه خوب هستند و صادقانه و بیشائبه محبت میکنند. مثلاً دوستان و دوستداران من از جیب و به همت خودشان، یک مراسم تجلیل و گرامیداشت برایم برگزار کردند که مراسمی به زیبایی و باصفایی آن، تا امروز در تبریز مشاهده نشده است. اگر چه مراسم در خانهی یک دوست برگزار شد و تنها حدود ۱۶۰ نفر توانستند در آن شرکت بکنند، ولی استادان بزرگ و بزرگوار و دوستان بسیار عزیز و مهربان در آن حضور داشتند و به اندازهای من را سرافراز کردند و لطفها نمودند که هرگز فراموش نخواهم کرد در ضمن، در آن مراسم و اصولاً در طول همهی سالهای شاعری و نویسندگی و طنزپردازی، به من ثابت شده که برخلاف برخی شایعات، مردم ما مردهپرست نیستند و در مورد هنر و فرهنگ نیز بیتفاوت نمیباشند. شاعر و هنرمند اگر در خدمت مردم باشند، توسط مردم گرامی داشته میشوند و محبت میبیند.»
در مورد مسایلی مانند الهام، زمان و مکان و موقعیت مناسب برای سرودن شعر طنز نیز میگوید که برایش چندان تفاوتی نمیکند و در هر موقعیتی قادر به طنزپردازی هست. مثلاً در گرماگرم مجلس ترحیم یک نزولخور، توانسته بود در همان مجلس عزا، در مورد آن نزولخوار شعر طنز بسراید.
میپرسم: «در مورد ادبیات طنز، جای چه مواردی را خالی میبینید؟»
میگوید: «باید واژهی «طنز» به صورت علمی و آکادمیک تعریف بشود. در ضمن، هر سال چند مورد جشنواره و مسابقه بگذارند و حتی انجمن طنزپردازان دایر بشود که هنرمندان عرصهی طنز بتوانند آثار خود را به صورت کتبی و شفاهی به جامعه عرضه بکنند تا آثار بهتر و هنرمندانهتر معرفی بشوند و طنزپردازان ضعیفتر نیز در اثر آموزش و رقابت، خودشان را بالاتر بکشند.»
سئوالهایم تمام شده است. در پایان، سخن را به خود استاد میسپارم. او میگوید: «برای همهی کوشندگان عرصهی قلمزنی آرزوی توفیق دارم. بخصوص برای جوانان و نوقلمان عزیز، و در مورد آنان عقیدهام این است که باید به جوانان میدان بدهیم و آنان را تشویق بکنیم. اما به خود جوانان عزیز هم سفارش میکنم که زیاد عجله به خرج ندهند و به مطالعه و تمرین بیشتر بپردازند. فعلاً بیشتر بخوانند و کمتر بنویسند تا توانایی لازم را پیدا بکنند، مردم عزیزمان را نیز به مطاللعهی بیشتر ادبیات، کتابها و مطبوعات معاصر توصیه میکنم.»
به نقل و ترجمه از: ماهنامهی «آفتاب آذربایجان»— مهرماه ۱۳۸۷