یاد ماندههایی در باره فریدون ابراهیمی
بهزاد بهزادی
آستارا شهر زیبا، با فرهنگی پیشرفته و اقتصادی شکوفا پس از سلطنت رضاخان رو به افول گذاشت. کشتیها به هنگام عبور از برابر آن به علامت درود سوت مینواختند و به ندرت اتفاق میافتاد که برای تخلیه و بارگیری بار در بندر آستارا توقف کنند. دراین موقع سوت ممتد همهی اهالی را دعوت میکرد. گروه کثیری زن و مرد و بزرگ و کوچک به سوی دریا سرازیر میشدند. من هم که خردسال بودم و هنوز به مدرسه نمیرفتم به اتفاق برادر بزرگم برای تماشا رفتم. کشتی در فاصله دوری از ساحل لنگر انداخته بود. کرجیها بارهای صادراتی را به کشتی میبردند و بارهای کشتی را تخلیه کرده به اسکله میآوردند.
خط آهن از محوطهی گمرک تا به اسکلهی چوبی امتداد داشت. واگنهای حمل بار به وسیله اسب کشیده میشد. مامور کوتاه قد و چابک گمرک بر اسب فاتحانه مانور میداد و نرسیده به اسکلهی چوبی با حرکت ماهرانهای مال بند اسب را از واگن جدا میکرد و با یک جهش خود و اسب به کناری میپریدند و واگنها به تدریج سرعت کم میکردند و به انتهای اسکله میرسیدند. همزمان با پرش مامور گمرک تماشاچیها کف میزدند و هلهله میکردند و بچهها ذوق زده فریاد میکردند و ادا و اطوار مامور را تقلید میکردند.
نوجوان سفید رو، متوسط القامه خوش ژست دوربینی در دست داشت و مشاهداتش را خبر میداد و توجه همه را به خود جلب کرده بود. شاید این تنها دوربین در شهر بود، نمیدانم نگاه کنجکاوانه من چگونه بود که نوجوان به ما نزدیک شد و پرسید میخواهی با دوربین تماشا کنی؟ من ملتمسانه به برادرم نگاه کردم و اجازه داد. نوجوان دوربین را در برابر چشمانم قرار داد. کشتی خیلی بزرگ بود و در چند قدمیمن دیده میشد. کارکنان را دیدم. فعالیت چرثقیل و کرجی بانها را دیدم. دیدم که عدهای از جوانان آستارا شناکنان به طرف کشتی میرفتند. …
از همان روز، نام و سیمای مهرباناین نوجوان، فریدون را بهیاد دارم و همواره با سپاس و احترام عمیق به عنوان اولین کسی که دوربینی را به من آموخت بهیاد میآورم
***
ما کلاس اول ابتدایی بودیم و فریدون در کلاس نهم (سوم متوسطه) از شاگردان ممتاز بود. هرگاه متوجه میشدیم که فریدون و چند تن از هم شاگردیهایش در گوشهای از حیاط دبیرستان چمباتمه زده و قطعه زمینی را محدود کرده و روی شنها چیزی مینوشتند، به تماشا میایستادیم. آنها با تکه چوبی و یا پاره سنگی در روی شنها چیزهایی مینوشتند که بعدها فهمیدیم تمرین دیکته درس فرانسه ویا مسایل جبر و قضایای هندسه بود. چقدر شورانگیز بود کار جدی آنها! آرزو میکردیم روزی برسد که ما نیز به تقلید از آنها دروس دبیرستان را در روی شنها تمرین کنیم.
تلاش برای پیشرفت در تحصیل و یادگیری، سنت دیرپای دبیرستان کهنسال حکیم نظامی آستارا بود. کسب امتیازات تحصیلی یک هدف مقدس شمرده میشد. چنانکه از دوازده دورهی فارغ التحصیلان دانشسرای تهران تا آنجا که من میدانم، چهار دوره شاگرد اول و ممتاز جوانان آستارایی بودند.
فریدونها سنت تلاش برای تحصیل را به ما انتقال دادند و به ویژه من تحت تاثیر برخورد مهربانانه او آموختم که تلاش برای آموختن و کسب علم هدفی است که باید برای نیل به آن کوشش کرد.
فریدون ابراهیمی برای ادامهی تحصیل به بندر انزلی و تهران رفت و هر سال تابستان به آستارا میآمد. به ماهیگیری علاقهای خاص داشت. به اتفاق چند تن از دوستانش برای شنا در دریا و ماهیگیری با قلاب در مصب رودخانه میپرداختند. قلابهای ماهیگیری محلی دست سازبود، ولی قلابی که فریدون از تهران آورده بود ساخت کارخانه، زیبا و تماشایی بود.
***
شهریور ۱۳۲۲ برای ادامه تحصیل به تهران رفتم. فیروز ابراهیمی دوست نه ساله تحصیلیام هم به تهران آمد و بنا به سفارش فریدون ابراهیمی در دفتر وکالت شهیدزاده به کار مشغول شد. در همان دفتر اتاقی هم در اختیار داشت که در آنجا زندگی میکرد. فیروز دوستی مهربان و شوخ طبع بود. محل کار او در اول خیابان فردوسی نزدیک توپخانه (مرکز شهر) قرار داشت. ساختمان در طبقه دوم قرار داشت. از پله که بالا میرفتی دست راست دفتر وکالت شهیدزاده بود و دست چپ دفتر روزنانه آژیر (روزنامه زندهیاد پیشهوری) قرار داشت. فیروز کلید دفتر آژیر را هم داشت و به کارهای دفتری آن هم میرسید.
ما گهگاه برای ملاقات فیروز میرفتیم. دوبار فریدون را ملاقات کردیم. با گشادهرویی و مهربانی با ما احوالپرسی کرد. عجله داشت. این روزها فریدون فعالیت گستردهای داشت. از دانشکده حقوق سیاسی فارغ التحصیل شده بود. در روزنامههای آن زمان (مردم، آژیر، سیاست، رهبر، داریا و …) تفسیرهای سیاسی مینوشت. دریک روز در چند روزنامه مقالات او درج میشد.
در کوچه شمالی توپخانه پشت شهرداری آن زمان، دو دهنه مغازه اختصاص به روزنامهها داشت. روزنامهها را به دیوار ویا تابلویی نصب میکردند که همه صفحات آن قابل خواندن بود. مراجعه بهاین محل مجانی بود. ما هر وقت آنجا میرفتیم پیش از همه مقالات «فریدون ابراهیمی» را میخواندیم. و از اینکه همشهری ما شهرت درخشانی به دست آورده احساس غرور میکردیم.
تیرماه ۱۳۲۵ نخستین کنگرهی جوانان دموکرات آذربایجان در سالن دبیرستان فردوسی تبریز تشکیلیافت. من هم شرکت داشتم. ردیف اول صندلیها به مهمانان اختصاص داشت و نمایندگان کنگره از ردیف دوم به بعد نشسته بودند. من در ردیف دوم بودم و صندلی جلو من خالی بود.
پس از رسمیت جلسه من اجازه صحبت خواستم و ضمن تبریک به کنگره نطق انتقادآمیز و احساساتی ایراد کردم که مورد استقبال پرشور نمایندگان قرار گرفت و وقتی به جای خودم برگشتم، فریدون ابراهیمی در صندلی مقابل من نشسته بود. بپا خاست و به طرف من برگشت، به گرمیدست داد. لبخند رضایت آمیز او و تشویق من و تصدیق سخنانم پاداش پر ارزشی بود که از او دریافت کردم. من او را رهبری جوان، دانشمند، تیزبین و کاردانی میدانستم و سخنان تشویق آمیز او پاداش گران بهایی بود. به ویژه احترام جوانان به فریدون ابراهیمی به مناسبات رسالهای بود که ایشان با استناد به اسناد و مدارک تاریخی در بارهی هویت قومی و ملی آذربایجان انتشار داده بود. این نخستین رساله دراین زمینه بود و من شاهد بودم که بعضی از جوانان تمام مطالب آن را از بر کرده بودند.
در بیستم آذرماه ۱۳۲۵ که محدودی اوباش شاهنشاهی در تبریز دست به غارت و کشتار زده بودند، من به اتفاق صبحی دانشجوی دانشگاه آذربایجان برای کسب اطلاع به طرف ساختمان کمیتهی مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان رفتم. در بسته بود. گفتند که فریدون با گروهی همرزمان مسلحانه از خود دفاع میکنند.
پس از ورود ارتش شاهنشاهی به تبریز، فریدون ابراهیمیویارانش بازداشت و محاکمه شدند.
***
در تهران از طریق فیروز ابراهیمی و هم زندانیان فریدون ابراهیمی در باره رفتار قهرمانانهی فریدون آگاهی مییافتیم. دفاع پر صلابت و مستدل او در دادگاه نظامی فرمایشی، رفتار و منش دلاورانه و رفیقانهی او در زندان، افتخار آفرین بود.
محمدرضا شاه فاتح مستعمره آذربایجان برای فخرفروشی به تبریز میرفت. چون در نظر داشت فرمان عفو عمومی کذایی را صادر کند، برای اینکه فریدون ابراهیمی مشمول آن عفو نشود دستور داد که با عجله حکم اعدام او اجرا شود. روز جمعه اول خردادماه ۱۳۲۶ او را در مقابل باغ گلستان و در برابر مجسمهی واژگون شدهی ستارخان، سردار ملی، به دار آویختند.
صحنهی آخرین خداحافظی قهرمان با همرزمان خود در زندان حماسه تاریخی است. با لباس و سر و رویی آراسته، گلی بر سینه، با لبخند مهربانانه، دست دوستان را فشرد. با گامهای محکم، سری بر افراشته به سوی چوبه دار رفت. با سخنانی شجاعانه خود در پای چوبه دار عمق اعتقاد خود به منافع خلق و آزادی ملی و درستی راهی که طی کرده بود صحه گذاشت و آخرین درس خود را به نسل آینده داد.
فریدون در اشعار شعرای ما، در کتابهای حماسی که در باره او نوشته اند، در بزرگداشت او که همه ساله جوانان بر سر مزارش بر پا میکنند، برای همیشه در خاطره خلق ما زنده است و مرگ قهرمانانهاش سرمشقی است فراموش نشدنی.
فریدون ابراهیمی سمبل و پیشگام تمام قهرمانان مبارز ملی و آزادیخواه است که در دوره سلطنت محمدرضا به دار آویخته شدند و یا در برابر جوخهی اعدام سرافرازانه قرار گرفتند.
درود بی پایان به مبارزین سرافرازی که با فدا کردن جان خود در راه دفاع از حقوق ملی و آزادی خلق، قهرمانانه شهید شدند.
منبع: http://farsi.megavisionsites.com