شبح تبر و تاراج بر سر جنگلهای قرهداغ….
علی جوادپور
واقعه، تلخ است و افتاده است. سالیانی است این خاک و جغرافیا اتفاق خوش به خود نمیبیند و به تعبیری آب خوش از گلویش پایین نمیرود و مردمانش خو گرفتهاند با این ناخوشیها با راههای ناراههاش، با دریاچههای روی نهاده به خشکی و زوال، با جنگلهای شبح تبر و تاراج بر بالای سر و… جغرافیای آذربایجان گنجهای طبیعی فراوان دارد علیرغم تمام نداشتههای که دریغش ورزیدند. کسی گنج ثانویه بر آن نیافزودهاست. گویند؛ جنگلها ریه کره زمین هستند. گویی این حکمتها مال دوردستهاست درنزدیکدستها این حکمتها از آن شعاریون بدنهاد و بیعمل است. به درد خطابهها و نطقهای پیش از دستور و پس از دستور میخورد! و ما سخت متخصص هستیم در اینکه این حکمتها را از عمق به سطح بیاوریم و بیخاصیتش کنیم و با هیچ حکمتی و ناحکمتی کار پیش نبریم. همگان مسئول همه چیز نیستند. امور متولی مخصوص خود را می طلبد. گویی متولیان در تمام حوزهها تخصص دارند جز حوزه مسئولیت خویش…
هر مرز و بومی و آب و خاکی هویت اقلیمی خود را دارد. کویر اگرچه زیباست یا نازیباست هویتی اقلیمی است برای کویریانی که مردمانش با آن انس گرفتهاند. قناتها کندند آسمان را پر ستاره دیدهاند زندگی را رام کردند. سکوت را زندگی کردند و…
جنگلهای قرهداغ نیز گونهای دیگر از هویت اقلیمی است برای مردمانی که سالها “آهوی بخت گوزلی داشتند با طبیعت بیهمتا و اقلیم جغرافیایی خاص خود. جنگلهای قرهداغ تنها رویشگاه گیاهان و انبوه درختان که جنگلش مینامند نیست. کسانی که چشم انداز این جغرافیا را در فصول گوناگون از بلندای ذروهای به تماشا نشستهاند می دانند سخن از چه قرار است. صحبت از چه گنجی است.
که میگوید جایی که از آن جنگل را بگیرند بیابان میشود؟ مگر خاکی که از روی آن دریاچه اورمیه را میخشکانند آن که بر جای می ماند خاک خالی است؟ نه، اینگونه نیست آن که بر جای میماند نگون بختی ملتی است که دانسته و یا ندانسته کمر بر تاراج گنج گرانسنگاش بستهاند فاجعهای است هزارسر در هیات خاک. این را هیچ فردایی بر ما نخواهد بخشید.
جنگل درخت-درخت جنگل شدهاست، رویشگاه هزاران گونه گیاه ماوای امن وحوش و پرندگان گشتهاست. جنگل درخت-درخت و به روزگاران بخشی از هویت خاک مردمان آن جغرافیا شدهاست. و جنگل درخت-درخت تهی از خویش میشود تهی از هویت میشود و به تبع آن خاک بیخاصیت میگردد مردمانش زبون میشوند رخت میبندد از خویش از زاد و بوم از ریشه از فرهنگ…
“چکش به دستان دنیا را میخ می بینند” جایی که پای سرمایه و سود در میان است تبر به دستان به قامت بلند هیچ درختی رحم نخواهد کرد و فقر و ناداری مردم مفلوک بر این خسران دامن می زند. سکوت و خموشی وهن وقیح و غیر مسئولانه است جنگلهای قرهداغ هر جنگلی نیست. صدای خطر از این تکان دهندهتر نمیتواند باشد باید بههوش بود این جغرافیای مار گزیده و دریاچه اورمیه دیده از هر سیاه و سفیدی باید بترسد و گرنه خیلی زود دیر میشود. زرداران و زور داران و تبر به اختیاران، مبدا نامیمونی را رقم زدهاند که سالها شبح این تاراج و تبربارانی در رگ حیاتی این جغرافیای نازنین رخنه خواهد کرد و چه بسا به سمت و سوی فرجامی ناخوش پیش رود…فاجعه را، درد را باید فریاد زد! راهی جز این نیست.