قاچاق کرم؛ افسانه و تاریخ
رحیم رئیسنیا
فرارى شدن و به کوه زدن یکى از شیوههای مبارزه با نظامهاى استبدادى بوده است. تاریخ سراسر دنیا و از آنجمله ایران و سرزمینهاى همسایهاش چون قفقاز و عثمانى از حوادث مربوط به یاغیانِ به تنگ آمده از ستم و زورگویى مأموران و خانها آکنده است. بعضى از این به کوهزدگان در پرتو دلاورى خود در ذهن تودههای ستمدیده تبدیل به قهرمانان مردمخواه شده، ترانهها و داستانها درباره اشان ساخته شده و گاهى هم همین ساخته ها دستمایه آفرینش رمانهایى چون کلیدر دولت آبادى، اینجه ممد و افه چاقرجایى یاشارکمال، آینالى و شاهین قفقاز سلیمان رحیموف، برپشت بُزآت جلال برگشاد و بالاخره رمان چهارصد صفحهای قاچاق کرم فرمان عیوضلى(۱)، که به دست یکى از بازماندگان کرم – نوه خواهر وى – نوشته و در سال ۱۹۸۷ با تیراژ ۸۰ هزار نسخه در باکو منتشر شده است. پیش از این آثار نویسندگانى چون آ. پورتسلادزه و ب. مْچِدلیشویلى گرجى، آکوپ ماکاشیان ارمنى، دنیس کوزلوفسکى و و. کازاکوفسکى روس، نجف بیک وزیروف آذربایجانى نیز هر یک آثارى درباره ماجراهاى زندگى کرم پدید آوردهاند.
نجف بیک وزیروف (۱۸۵۴-۱۹۲۶)، یکى از بنیانگذاران تئاتر جمهورى آذربایجان، که در زمان طغیان کرم جنگلبان جنگلهاى حوالى دلیجان، از جولانگاههاى کرم، بوده و با وى آشنایى داشته، نمایشنامه قاچاقها در گذشته را براساس شنیدههای خود درباره کرم نوشته، در سال ۱۹۱۲ در باکو منتشر کرد.(۲) اثر مذکور مچد لیشویلى را که در سال ۱۹۱۲ به زبان اصلى (گرجى) در تفلیس به روى صحنه آمده، حسین بیک میرزا جمالوف در سال ۱۹۲۸ به زبان ترکى آذربایجانى ترجمه کرده است. همین ترجمه بارها در باکو، نخجوان و قازاخ (قزاق) به اجرا در آمده است. اسماعیل شیخلى، نویسنده رُمان معروف کُر دیوانه نمایش قاچاق کرم را در سال ۱۹۳۳ دیده و خاطره آن را تا اواخر عمر در ذهن داشت. در آن سال یک گروه نمایش که از تفلیس آمده بود این نمایشنامه را در قازاخ بر صحنه برده بود.(۳)
عصیان کرم در دوره اوجگیرى جنبش قاچاقها (فرارىها، یاغىها) در قفقاز روى داده است. استیلاى روسها بر قفقاز و علاوه شدن بهرهکشى روز افزون سرمایهداری بر استثمار سنتى را از عوامل عمده این رشته عصیانها دانستهاند. کافى است یادآور شویم که همزمان با کرم و در اواخر نیمه دوّم سده نوزدهم و اوایل سده بیستم قاچاقهاى دیگرى نیز چون نبى، یوسف، زاهد، یارعلى، قاندال نقى، دلىآلى (على)، قره تانرىوردى، قاطر ممد، فرهاد و… در قفقاز فعالیت داشتهاند.
بعضى از این قاچاقها هنگامى که در قفقاز به تنگنا مىافتادند، به این سوى ارس مىآمدند و در خانه و کاشانه دوستان خود پناه مىگرفتند و بعضى از آنان یارانى نیز از آذربایجان ایران داشتهاند. چنانکه قاچاق آدىگؤزل، که در حدود سال ۱۲۵۵ ه . ق/ ۱۸۳۹ م در ولایت نخجوان یاغى شده بود، در شوال ۱۲۵۶ / دسامبر ۱۸۴۰ به دست مهدى قلىمیرزا، حاکم قراجه داغ، دستگیر و در تبریز اعدام شد.(۴) قاچاق نبى نیز، که در حدود ۲۰ سال در ولایات نخجوان و زنگزور همراه همسر و همرزم دلیرش، حجر، و دیگر یاران خود رعدآسا بر سر اربابان و بازرگانان و پلیس و ژاندارم تزارى فرود مىآمده و گاه به این سوى ارس مىگذشته، در سال ۱۳۱۳ ه . ق / ۱۸۹۶ م، ۳۶ روز پیش از کشته شدن ناصرالدین شاه، با همدستى مأموران و جاسوسان تزارى و حکام قاجارى در روستاى لرنى دهستان روضه چاى ارومیه به قتل رسید. گزارش این قتل در روزنامه ناصرى درج گردیده است:
«ارومیه. نبى، قاچاق روس، که از جمله اشرار و در رشادت و جلادت طاق و مشهور آفاق و در سر حد از دو طرف ایران و روس فرسنگها از صدمه شرارت او اهالى در ستوه بودند، چندى بود که برحسب امر مبارک بندگان حضرت اشرف امجد والا ولىعهد [مظفرالدین میرزا] ، روحنا فداه، شاهزاده عین الدوله، پیشکار کل مملکت آذربایجان، در خفیه و نهانى مردان کارآزموده به دستگیرى یا قتل مشارالیه مأمور نموده بودند که به هر وسیله و تدبیر است، مشارالیه را مقتول یا دستگیر نموده، عالمى را از شر وجود او ایمن سازند. به موجب خبر تلگرافى که از ارومیه داشتیم، روز یازدهم شوال، مشارالیه در قریه لرنى دچار اسمعیلخان نایب تفنگدار باشى، که از جمله مأمورین گرفتارى یا قتل مشارالیه بود، گردیده و بناى تیراندازى و شلیک گذاشته و از طرفین چند تیر مبادله، بالاخره از یمن اقبال بندگان حضرت اشرف والا، روحنا فداه، و حسن اهتمامات شاهزاده عین الدوله، نبى مزبور را به ضرب گلوله از پاىانداخته و جمع کثیرى را از شر وجود او آزاد ساختهاند و از این مژده جانبها اهالى در نهایت خوشوقتى و شادمانى و به دعاى سلامت ذات بىهمال و وجود مقدس عدیم المثال همیونى، روحنا فداه، اشتغال دارند.»(۵)
بنابه روایتى دیگر نبى به هنگام بازگشت از زیارت کربلا به دست دو تن از یاران خود به نامهاى شاه حسین و کربلایى ایمان، که توسط پاشا حاجى فرج اوغلوى اردوبادى، که در ارومیه به تجارت اشتغال و با مأموران روسى و ایرانى ارتباط و همکارى داشته، کشته شده است.
محمد میرزایف، مترجم محکمه ایروان، اعتراف کرده است که نامههای والى ایروان و دیگر مأموران عالى رتبه تزارى به دولتمردان ایران و عثمانى را در این خصوص شخصاً ترجمه کرده است. او درباره همکارى سه دولت روس، ایران و عثمانى براى دستگیرى و یا کشتن نبى چنین مىنویسد:
«جنبش نبى مایه نگرانى و وحشت حکومت تزارى و ملاکان بود. حکومت مذکور در این مورد باب مذاکره را با دولتهاى ایران و عثمانى گشوده، جاسوسان زیادى را به ایران گسیل داشته بود. این جاسوسان با همکارى جاسوسان ایرانى دسته نبى را تعقیب مىکردند. از جاسوسان مذکور پاشا بیک اردوبادى، خسرو بیک فرجوف، آرزومانیانس سلماسى، اللَّهوردى بیک نخجوانى، کربلایى محمد، کربلایى مرسل، اسکندر بیک و… قابل ذکر هستند.
حکومت تزارى براى قاتل و یا قاتلین نبى و نیز کمک کنندگان به دستگیرى او جوایز قابل توجهى وعده داده بود.»(۶)
اسماعیل امیرخیزى نیز به همکارى دولتهاى مذکور براى دستگیرى و قتل قاچاقها اشاره کرده و مىنویسد:
«قاچاقها در هر وقت عرصه را [در قفقاز] بر خود تنگ مىدیدند، شبانه به طور قاچاق از رود ارس گذشته، به خاک ایران وارد مىشدند؛ دولت روس هم براى دستگیرى ایشان یادداشتهاى شدیداللحن به دولت ایران مىفرستاد؛ دولت ایران نیز احکام لازمه به حکومتهاى محل صادر مىکرد. و اغلب در میان مأمورین دولت ایران و ایشان زدوخورد روى مىداد، بالاخره جان سالم به سلامت بدر مىبردند.»(۷)
از ایرانیانى که با قاچاقهاى قفقاز همکارى داشتهاند، اسمعیل برادر بزرگ ستارخان بوده است. او با قاچاقى به نام فرهاد آشنایى داشته و فرهاد:
«هر وقت از رود ارس عبور کرده، به قره داغ مىآمد، در منزل وى پنهان مىشد. از قضا وقتى حکومت قره داغ مستحضر مىشود که فرهاد در خانه اسمعیل مخفى شده است، سوار چندى مأمور دستگیرى وى مىکند. سواران دولتى منزل وى را محاصره مىکنند، خود فرهاد کشته مىشود و اسمعیل را دستگیر کرده، به تبریز مىبرند و در آنجا به امر حاکم وقت سرش را مىبرند. وقوع این قضیه اسفانگیز حاجىحسن (پدر اسمعیل و ستارخان) را به کلى مستأصل کرد؛ چنان که همیشه از وى یاد مىکرد و اشک مىریخت و از کثرت تأثر مىگفت: ستار باید خون اسمعیل را از قاجاریه بگیرد! ستار هم این وصیت پدر را از یاد نمىبرد و مىگفت: اگر یک روز هم از عمرم باقى باشد، باید انتقام اسمعیل را از قاجاریه بگیرم.»(۸)
محمد، کریم و ابراهیم، پسران اسمعیل بعدها در جرگه همرزمان عموى قهرمان خود در آمدند. محمدخان و کریمخان در محرم ۱۳۳۰ به دست مقامات تزارى در تبریز اعدام شدند.
* * *
کرم – که جدش از روستاى چُرس دهستان چاىپاره قره ضیاءالدین به قفقاز مهاجرت کرده، در ده قیراخ کسمه از بخش قازاخ (قزاق) ایالت گنجه سکونت اختیار کرده بود – اگرچه در ناحیهای دور از ارس به پا خاسته بود، در منطقهای پهناور، که ایالتهاى گنجه، گرجستان، ارمنستان فعلى، آناطولى و آذربایجان ایران را در برمىگرفت، جولان مىکرد. دفتر خاطراتى که از وى باقى مانده شرحى است از تاخت و گشتهاى شگفت انگیز او. وقتى این دفتر را مىخوانیم دیگر این نوشته چاپ شده در یکى از شمارههاى سال ۱۸۸۵ مجله نارودنایا ولیا را که «کرم مشهور در ماوراى قفقاز تبدیل به طوفان وحشتناکى شده است»(۹) پر بىجا نمىیابیم.
کرم در سال مذکور جوانى بوده است حدوداً ۲۷ ساله و ۸ سال از به کوه زدنش مىگذشته است. چه خودش در صفر ۱۳۰۷ / اکتبر ۱۸۸۹ به دکتر فووریه مىگوید که «سى و یک سال دارد و دوازده سال است که به شغل شریف دزدى مشغول است.»(۱۰) بنابراین مىتوان گفت که وى در حدود سال ۱۲۷۶ ه . ق / ۱۸۵۹-۶۰ م به دنیا آمده بوده است. در همان دوره کوتاه یاغیگرى آوازه بىباکى و چالاکى و جوانمردى او از حدود قفقاز فراتر رفته بوده است. چنانکه به نوشته گورکى: «کرم نه تنها در قفقاز، بلکه در بین قزاقهاى کوبان نیز چونان شخصیتى افسانهاى شهرت یافته است.»(۱۱)
کرم چنانکه از خاطراتش برمىآید، در نتیجه تنگتر شدن عرصه براى فعالیت و زندگىاش در قفقاز و عثمانى، به ایران مىآید و در محال چایپاره، بین ماکو و خوى، رحل اقامت مىافکند و به طورى که از خاطراتش برمىآید و نیز به گفته اهل محل «همان کارهاى قبلى خود را دنبال نموده، دست به راهزنى و یاغیگرى» مىزند و حتى دستش به خون بعضىها و از آن جمله مردى عباس نام از روستاى گؤزدگن، که در برابر افرادش مقاومت کرده بود، آلوده مىشود و سرانجام به علّت درگیرىهایى که با بعضى از متنفذان محلى و از آن جمله علىمحمد سلطان حمزیانى پیدا مىکند، ناگزیر از پناهنده شدن به دولت ایران مىشود. عادل باقرى بسطامى اطلاعاتى درباره شخص مذکور و علت و چگونگى درگیرى مورد بحث به دست داده است که به طور خلاصه از این قرار است:
على محمدسلطان و پناه سلطان دو برادر از اهالى حمزیان علیا بودهاند که پاسدارى گردنه حمزیان، واقع در مسیر راه ماکو – خوى را به عهده داشتهاند و از این بابت از دولت مقررى مىگرفتهاند. علىمحمد سلطان اسب چالاکى به نام یاغ بال (روغن و عسل) داشته که کرم مشترى آن مىشود؛ اما علىمحمد سلطان دل از اسب نمىکند و کرم یکى از افراد خود را با این دستور که «یا اسب را مىآورى و یا زن یکى از دو برادر را که هر وقت اسب را دادند زن را ببرند!» و فرستاده چون موفق به قانع کردن برادران نمىشود، رو به سوى زنى که مشغول دوشیدن گوسفند بوده مىگذارد و گلوله محمدسلطان در پیشانىاش مىنشیند و تا این خبر به کرم مىرسد، مىگوید «دیگر ماندن من در این منطقه صلاح نیست و به همین خاطر تصمیم به درخواست پناهندگى از دولت مىگیرد.»(۱۲)
کرم در این تاریخ در قلمرو نفوذ تیمور پاشاخان، پدر مرتضى قلىخان اقبال السلطنه، خان ماکو زندگى مىکرده و بنا به روایتى مادرش عصمت خانم رضایت خان را – که به اصرار روسها قصد دستگیرى و تسلیم او را داشته – با تقدیم ۱۴ رأس گاو نر به دست آورده بوده است.(۱۳) بعد از آن که کرم به فکر پناهندگى مىافتد، تیمور پاشاخان به پادرمیانى برمىخیزد و به هنگامى که ناصرالدین شاه روانه سفر سوم اروپا بوده، برادر کرم به وساطت او در تاریخ ۱۴ رمضان ۱۴/۱۳۰۶ مه ۱۸۸۹ در آن سوى ارس به حضور وى بار مىیابد. در سفرنامه شاه به این شرفیابى اشاره شده است:
در حدود دلیجان «چیز عجیبى که دیدم اینجا، این است که تیمور پاشاخان آمد عرض کرد، برادر کرم قاچاق اینجا است. گفتم او را آورد حضور. دیدم چشم سرخى داشت. افتاد روى دست و پاى ما. پرسیدم، برادرت چرا رفته است آن طرف (طرف ایران؟) جوابى داد. این کرم قاچاق مدتى در خاک روس شرارت و هرزگى مىکرد، حالا رفته است آنطرف ارس در خاک ماکو و خوى. معلوم نیست کجاست و نمىتوان او را گرفت. خلاصه باز به همان ترتیب سوار شده راندیم رسیدیم به شهر قزاق.»(۱۴)
کرم روز ۱۸ محرم ۱۴ / ۱۳۰۷ سپتامبر ۱۸۸۹ به قرارى که در روزنامه خاطرات منعکس است، به حضور وى بار یافته است:
«امروز باید برویم [ده] گلین قیا [ واقع در دهستان هرزندات غربى شهرستان مرند] … جلو پنبه زارى به نهار افتادیم. قبل از نهار امین السلطان، ولىعهد، امیرنظام، کرم قاچاق دزد معروف، که همیشه در سرحدات روس و عثمانى و ایران دزدى مىکرد [و] هر سه دولت از او عاجز بودند و گرفتارى او ممکن نبود، [آمدند.] به امیر نظام [حسنعلىخان گروسى، که از ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۹ ه . ق پیشکار آذربایجان بوده] گفته بودیم که او را اطمینان داده، بیاورد، [و] امیرنظام هم اطمینان داده، آمده است؛ آوردهاند حضور. کرم و آدمهایش پیش امیرنظام و ولىعهد که آمده بودهاند، با اسلحه و تفنگ دست گرفته حاضر، سوار اسب آمده بودند. اما حالا تفنگ نداشتند و پیاده آمدند. سه – چهار جا به سجده افتادند. او را دیدم، گفتم دولت روس و ایران از تقصیر تو گذشته، اما به شرط این که دیگر در سرحد نمانى و بیایى تهران و در داخله مشغول خدمت باشى. کرم نما و فرود آ که خانه خانه تست! خیلى راضى بود و دعا کرد.
خود کرم جوان است، سبیل دارد، ریشش را مىتراشد، موى زرد، چشمهاى ریزه کوچک، ابرو و مژه زردى دارد. قدش کوتاه است، نه چندان کوتاه. آدمهایش هر کدام به قدر یک چنار گنده قوى هیکل و مهیب هستند… این کرم خودش با ده نفر آدم همیشه در کوهها و مقاره [مغاره] ها پنهان مىشدند و جلو قافله و تجار را گرفته، گزک به دستشان مىافتاد آنها را غارت مىکردند، مىرفتند…»(۱۵)
دکتر فووریه هم که در رکاب شاه بوده، حتى پیش از وارد شدن به خاک ایران تعریف کرم را در قفقاز شنیده بوده، دو روز پیش از گذشتن از مرز درباره وى نوشته است:
«عده اى نظامى محلى که همراهىمان مىکردند» علاوه بر این که حکم قراولان افتخارى را داشتند، براى دفاع ما از خطر نیز بودند؛ زیرا که راهها امن نبود و از دلیجان تا سر حد ایران در غالب نواحى راهزنان متهورى از نژاد تاتار (ترکزبان) و غیره دیده مىشوند که بسیار خطرناکند.
یکى از راهزنان که کرم نام دارد و اصلاً ایرانى است و نام او در این حدود مشهور است، تاکنون اسباب زحمت کلى جهت نظامیان روسى شده است.
کرم در یکى از برخوردهاى اخیر خود با نظامیان روسى مجروح شده و به ایران، پیش تیمورآقا، حکمران ماکو گریخته و تیمورآقا هر قدر روسها در گرفتن او اصرار مىورزیدند جرئت به رها کردن وى نمىکند.
کرم مخصوصاً با حکمران ایروان دشمنى دارد، گاهگاهى به او نامه مىنویسد و خود را به خاطر او مىآورد و از احوال خود اطلاعاتى به او مىدهد و مىگوید که همین که حالش بهبود یافت خدمتش مىرسد تا در عوض گلولهای به مغزش بزند و انتقام خود را بگیرد…»(۱۶)
دکتر فووریه چهار روز پس از عبور از مرز ایران بالاخره موفق به دیدار کرم شده، او را چنین توصیف کرده است:
«همین که وارد چادر [شاه] شدم، شخصى را که به یکى از صاحب منصبان بىشباهت نبود، بر اسبى عربى چالاک دیدم که هشت سوار مسلح در رکاب دارد و پیش مىآید. به فاصله کمى از چادر همه پیاده شدند. رئیس ایشان اسب خود را به دیگرى داد و تنها جلو آمد. وى مردى بلند قامت و خوشاندام بود و قریب به سىسال داشت و صورتش به علت آن که در بیابان زندگى مىکرد، قدرى چینخورده و تیره بود. لباسى نقره کوب از چرکسىهاى قفقازى، که در روى آن چند جاى فشنگ دوخته بودند، در بر و کلاهى از پوست بخارا بر سر داشت.
بعد از آن فهمیدم که این سوار، که من او را صاحب منصبى روسى یا یکى از شاهزادگان گرجستان مىپنداشتم، همان کرم دزد مشهور است، تعجب کردم و البته خواننده نیز میزان تعجب مرا درمىیابد. لیکن چون مشرق زمین از این مناظر غیرمترقبه زیاد دارد، چندان هم تعجب نباید به خود راه داد. بارى این کرم کسى است که خواب راحت را از حاکم ایروان سلب کرده و تمام مردم آن حوالى را در وحشت دایمى نگاه داشته است.»(۱۷)
در این جا بهتر است توصیف کنیاز ناکاشیدزه، فرماندار گنجه، از کرم را نیز بر توصیفهاى ناصرالدین شاه و دکتر فووریه بیفزاییم:
«کرم ۲۵ سال دارد، بلند قامت و چهارشانه است. کلهاش متوسط است. صورت و چانهاش [تراشیده و] تمیز، گونه هایش سرخگون است. سبیل دراز و نازکش بور است. رنگ موى سرش خرمایى است. چشمان گرد نه چندان بزرگ بلوطى رنگ دارد. چوخاى آستین گشاد چرکسى مىپوشد…»(۱۸)
اعتمادالسلطنه هم که در زمره ملتزمان شاه بوده، ضمن دادن اطلاعاتى درباره کرم، ناخشنودى و نگرانى خود از پناه داده شدن به او را پنهان نمىکند:
«از تفصیلات تازه این که کرم بیک نام شخصى است اصلاً از قزاق شمس الدین لو، که در آقستفا(۱۹) ، موضعى که مابین تفلیس و ایروان است، سکنى دارد و رعیت روس است. چند سال است که راهزنى و آدمکشى را شیوه خود نموده، غالباً در خاک ایران و عثمانى و روس آدم کشته. تنها از ایران قریب پنجاه نفر کشته است و پنجاه هزار تومان مال مردم را برده. نمىدانم شاه به چه ملاحظه به او پناه داده. سالى هزار و دویست تومان مواجب قرار دادند. جزو ملتزمین به تهران مىبرند او را. دولت روس هم براى این که از حدود خودش دفع شرى بکند، به سکوت گذرانده است. باشد تا وقتى پشیمانى آوردن این شخص را بکشند.»(۲۰)
اما ناصرالدین شاه براى اقدام خود دلیل معقولى داشته است:
«گرفتارى آنها (کرم و یارانش) هم مشکل بود؛ چرا که متصل در کوهها که نمىتوان قشون و سوار گذاشت. هزار سوار هم که اینها را عقب نمىکردند و دوازده سوار هم که مىترسیدند [؟] در این صورت اسباب زحمتى شده بود و حالا براى سه دولت روس و ایران و عثمانى بسیار خوب شد که به خوبى دستگیر شد و همه راحت شدند.»(۲۱)
و ۲۴ روز بعد از پناه دادن به کرم، از این که احساس مىکند او به تدریج دارد رام مىشود، اظهار خوشحالى مىکند:
«عزیزالسلطان کرم را آورده است منزلش صحبت مىکند. نهارش [ناهارش] داده است. قرقى به او داده است. کرم را دستى کردهاند.»(۲۲)
در حقیقت هم کرم از همان روزهاى پیوستن به اردوى شاه نشانه هایى از سر به راه شدن را در رفتار و مناسبات خود با دیگران نشان مىدهد. چنانکه دکتر فووریه، در روز ۲۲ صفر / ۱۸ اکتبر، دو روز پیش از ورود موکب همایونى به تهران، از ملاقات خود با او چنین یاد مىکند:
«امروز کرم دزد معروف ایروان به دیدن من آمد. شاه لابد براى اینکه از جانب او خاطر جمع باشد، او را با خود به تهران مىبرد. به من گفت که سى و یک سال دارد و دوازده سال… [راهزنى کرده] ولى تصمیم گرفته است که از این به بعد به حرفهاى دیگر بپردازد.»(۲۳)
جالب توجه است که کرم در همان روز، دیدارى هم با اعتمادالسلطنه داشته است. وى همچنان نسبت به او بدبین بوده است:
«کرم بیک که از سوقاتهاى فرنگ است که آوردیم، همسایه من منزل گرفته. دیدن من آمد. مىگفت متجاوز از صد نفر آدم کشتم.»(۲۴)
کرم پس از ورود به تهران، ابتدا در زمره تفنگداران خاصه همایونى در مىآید؛ لیکن از آن جایى که هنوز از آن روح سرکش آثارى در وجودش مانده بوده، تحکمات احمدخان علاءالدوله و مهدى قلىخان مجدالدوله را – که اولى فرمانده فوج هزار نفره سواره خاص مهدیه و منصور بوده و دوّمى از سال ۱۳۰۱ ه . ق تا مرگ ناصرالدین شاه مقام خوانسالارى دربار را داشته و هر دو در سفر و حضر همیشه در التزام شاه بودهاند – برنمىتافته، شاه کمى بعد او را به امینالسلطان سپرد و او دراندک مدتى در دستگاه امین السلطان – که در آن تاریخ بعد از ناصرالدین شاه شخص دوم مملکت به شمار مىرفته و ضمن داشتن مقام ریاست وزرا، وزارتهاى داخله، دربار، گمرک و مالیه، امور خارجه، ریاست ضرابخانه دولتى و حکومت بنادر خلیج فارس را نیز عهده دار بوده و با استفاده از مقام موقعیت خود ثروت سرشارى فراهم ساخته بود و در «یکى از عمارات عالى پایتخت اقامت داشته»(۲۵) و… – ترقى کرد و در زمره محافظان ویژه او درآمد. به طورى که «هر وقت که امین السلطان از خانه خود خارج شده و سوار کالسکه مىشد، کرمخان سوار اسب پشت کالسکه و حاجى على قلى خان سردار اسعد پهلوى کالسکه و جعفر قلىخان سردار اسعد سوم در جلو کالسکه امین السلطان سواره مىرفتند.»(۲۶) غلامحسین افضل الملک، که در روز ۲۲ صفر ۱۲ / ۱۳۱۶ ژوئیه ۱۸۹۸ در صاحبقرانیه شمیران انتظار ورود امین السلطان را – که از طرف مظفرالدین شاه براى تصدى مقام صدارت عظمى احضار شده بوده – مىکشیده، مىبیند که «ناگاه جناب امین السلطان با کرم خان و چندتن از همراهان با لبى خندان و رویىتابان ورود کردند…»(۲۷)
پس از آن، اسدخان، حمیدخان، مجیدخان، مددخان و اسکندرخان، برادران کرم نیز که همه کم و بیش سابقه یاغىگرى داشتهاند، به وساطت امین السلطان بهتدریج از قفقاز به ایران مهاجرت کردند و در جرگه جان نثاران وى درآمدند. به قولى: «در سال ۱۳۱۳ قمرى که ناصرالدین شاه کشته شد و امینالسلطان صدراعظم براى انتظامات امور مملکتى تا ورود شاه تازه، مدت چهل روز در کاخ گلستان توقف داشت، مستحفظین او عبارت بودند از حاج علىقلىخان سردار اسعد و سواران بختیارى و کرمخان و برادرانش.»(۲۸) و زمانى هم که میرزا على اصغرخان، که از سال ۱۳۱۸ ه . ق ملقب به اتابک اعظم شده بود، در سال ۱۳۲۵ در جلو مجلس مورد سوءقصد قرار گرفت و «به زمین افتاد مجیدخان، یکى از برادران کرم خان، که جوان زورمندى بود، به تنهایى او را بغل کرده، توى کالسکه گذاشت.»(۲۹)
از قرار معلوم برادران کرم در بعضى اقدامات ضد مشروطه و مشروطه خواهان نیز شرکت داشتهاند. چنان که در ماجراى قتل فریدون، بازرگان زردشتى مشروطه خواه، که بیست و چند روز پس از فتنه توپخانه و دقیقاً در شب سوم ذىحجه ۱۳۲۵ اتفاق افتاده و حلقهای از زنجیره اقداماتى بوده که ۴ ماه و ۲۰ روز بعد به بمباران مجلس منجر شده، دستکم دو تن از آنها متهم بودهاند. به عنوان مثال سیداحمد تفرشى حسینى چند روز بعد از کشته شدن وى چنین یادداشت کرده است:
«قاتلین فریدون را معتضد دیوان رئیس نظیمه در بیستم محرم پیدا کرده، برادران کرم مشهور و چند نفر از تفنگدارهاى شاهى بوده…»(۳۰)
و چند روز بعد که معتضد دیوان – به احتمال قوى تحت فشار دربار – معزول گردیده بود، باز به مسئله شرکت برادران کرم در جنایت مذکور اشاره کرده است:
«بیچاره معتضد دیوان چه کرده بود؟ برادران کرم قاتل فریدون هستند و در دربار مشغول خدمت، و روزى یک مرتبه به دیوان خانه محض استنطاق مىروند!»(۳۱)
یوسف مغیث السلطنه هم در نامهاى که در اوایل سال ۱۳۱۶ ه . ق از تهران به رضا قلىخان – نظام السلطنه بعدى – نوشته، در اشاره به قتل فریدون پارسى خاطرنشان ساخته است که از جمله هیجده دزد متهم به قتل او «دو نفر برادر کرم و دو نفر هم غلام بودهاند.»(۳۲)
سفارت روسیه در تهران هم در گزارش ۱۷ محرم خود به وزارت متبوعه خویش به مورد سوءظن قرار گرفته شدن برادران کرم اشاره نموده است:
«در این اواخر شبى ژاندارمها به بالاى پشت بام خانه اتباع روس، برادران مشهور قفقازى، کرمخان(۳۳)، که چهار سال پیش مرده است، رفته و از آن جا با ظن این که قاتل فریدون در نزد آنها مخفى شده است، به داخل خانه تیراندازى کردند. البته قاتلى در آنجا نبود.»(۳۴)
اما مهدى بامداد نوشته است، زمانى که مأموران در جریان دستگیرى متهمان به سروقت برادران کرم رفتند، «مددخان و مجیدخان به سفارت روس پناهنده شدند و سفارت هم به آنان تأمین داد.»(۳۵)
گفتنى است که در گزارشهایى که درباره محاکمه و اجراى حکم درباره محکومان حادثه موردبحث در دست است، نامى از برادران کرم در بین اسامى محکومان نیست(۳۶) و به نظر نمىرسد که فردى از آنها بدین مناسبت محکوم شده باشد. در هر صورت اطلاعات زیادى در مورد آنها و این که چه نقشى در حوادث و ادوار بعدى تاریخ ایران داشتهاند، در دست نیست. همینقدر مىدانیم که اکثر آنان و فرزندانشان که بعدها نام خانوادگى زالتاش را به جاى زالوف اختیار کردند، وارد خدمات لشکرى شدند و بعضى در ارتش تا درجات سرهنگى و سرتیپى و حتى سرلشکرى ارتقا یافتند. سرلشکر صمد زالتاش، پسر حمید، که در سال ۱۳۷۰ خ پیرمردى هشتادو چند ساله بوده، احتمالاً معروفترین آنان بوده است. میرهدایت حصارى شجره نامه اولاد ملا زال را که از چرس خوى به قفقاز کوچیده بوده، بر اساس اطلاعات عزیز زالتاش، پسر مجید، تهیه کرده است.(۳۷)
از زندگى خود کرم در تهران هم، که بیش از ۱۲ سال طول نکشیده، آگاهى چندانى نداریم. آخرین «شاهکار» او شاید نجات کامران میرزا نایب السلطنه، پسر ناصرالدین شاه و وزیر جنگ، از چنگ شورشیان خشمگین بر ضد امتیاز نامه رژى در ۳ جمادىالثانى ۵ / ۱۳۰۹ دسامبر ۱۸۹۱ در تهران باشد. گزارش اعتمادالسلطنه در این باره خواندنى است:
پس از صرف ناهار که خوابیده بودم «یک دفعه دیدم صداى اهل خانه از راه پله بالاخانه مىآید. چون هیچوقت رسم نبود اهل خانه بیرون بیایند وحشت نمودم. شاید براى والده اتفاقى افتاده. سراسیمه از جا جسته، پرسیدم: چه خبر است؟ گفت: اهل شهر به دور ارگ جمع آمدند. ارگ را گرفتهاند. تمام دکاکین شهر را بستند. مردم شوریدهاند. توپ مىبرند. برخیز ببین چه هنگامه است. من از پنجره بالاخانه که نگاه کردم، دیدم چند دکانى که روبروى بالاخانه بود، بستهاند. گفتم شاید خداى نکرده صدمهای به وجود مبارک شاه رسیده. خواستم لباس پوشیده بروم؛ والده آمده مانع شد. آدم فرستادم، خبر آوردند که قریب بیست هزار نفر دور ارگ را گرفتهاند. پانصد ششصد نفر داخل ارگ شدند و هجوم به عمارت بردند. درهاى ارگ را بسته و قشون ایستاده. اهل شهر به فریاد بلند به شاه فحش مىدهند و مىگویند امین السلطان را بفرستید بیرون تا بکشیم. جمعى به نایبالسلطنه که میان مردم به التماس رفته بود که مردم را آرام کند، حمله برده بودند… یک نفر سید با شمشیر برهنه به نایب السلطنه حمله مىکند. نایب السلطنه به سمت خانه خود فرار مىکند. این جمعیت او را تعاقب مىنمایند. در این بین کرم بیک قوچاق روسى معروف مىرسد، کرامتى نموده نایب السلطنه را که دیگر خسته و مانده شده بود، سوار به اسب خود مىنماید. به یک دست جلو اسب [را گرفته] و به یک دست دیگر تپانچه چند به هوا خالى مىکند، نایب السلطنه را به خانهاش مىرساند…»(۳۸)
کلنل کاساکوفسکى، فرمانده بریگاد قزاق نیز در خاطرات خود به همین حادثه اشاره کرده است:
«در همین موقع جمعیت، نایبالسلطنه را که حکمران تهران و وزیر جنگ و مقتدرترین و متنفذترین فرزندان ناصرالدین شاه بود، از اسب پایین کشیده، در میدان توپخانه خر کشش مىکردند. اگر در این موقع کرم نام، راهزن افسانهای قفقاز مانند قرقى سر نرسیده بود که به همراهى دارودستهاش نایبالسلطنه را بر روى زین اسب خودانداخته و به دربار برساند، جمعیت او را همان جا قطعه قطعه کرده بودند.»(۳۹)
کرم پس از درآمدن به خدمت دربار و امین لسلطان به شرب شراب و استعمال تریاک معتاد مىشود و با گذشت زمان چنان در ورطه اعتیاد فرو مىغلتد که در سال ۱۳۱۹ ه ق / ۱۹۰۱ م در ۴۳ سالگى به سکته در مىگذرد. یکى از خویشاوندان وى، وقتى جوانى را در روستاى یکان مرند در حال کشیدن تریاک دیده بود، خطاب به او گفته بود:
«پسرم دست به تریاک نزن! این همان تریاکى است که کرمى به آن قامت و دلاورى را تبدیل به جوجهاى کرد.»(۴۰)
جنازه کرم را در نزدیکى آب انبار قاسمخان، واقع در بیرون دروازه شاه عبدالعظیم دفن کرده، به دستور امین السلطان یک چهار طاقى در سر قبرش ساخته بودهاند که امروز نشانى از آن برجاى نیست. هدایت حصارى کوشیده است محل این قبر را، که در کنار خیابان رزمآرا (فدائیان اسلام فعلى) قرار داشته، تعیین بکند.(۴۱)
کرم به هنگام مرگ چهار دختر به نامهاى معصومه، توران، ایران و بهار داشته و بهار در جمهورى آذربایجان زندگى مىکرده و هم اکنون فرزندانش در آن جمهورى سکونت دارند.
* * *
آگاهىهاى موجود حاکى از آن است که کرم داراى دو شخصیت بوده است؛ شخصیت واقعى که کم و بیش مورد شناسایى قرار گرفت و بازتاب آن را به ویژه در خاطرات خود وى مىتوان بازیافت. با پیدا شدن این خاطرات و با وجود اطلاعات منقول در صفحات گذشته، امکان مقایسه دو شخصیت مذکور به دست مىآید و بدین واسطه پرتویى بر ساز و کار پیچیده افسانه پردازى و اساطیرآفرینى به مثابه یک نیاز اجتماعى – تاریخى افکنده مىشود.
کرم از آن انسانهایى است که فرصت آن را پیدا کرده است که در بوته ذهن تودههای مردم تصعید یابد و در جایگاه انحصارى قهرمانان حضور پیدا کند. نیاز مردم ناتوان از دفع ظلم و زور به وجود قهرمانى که در برابر ظالمان و زورگویان سینه سپر کند و رشتههای آنها را پنبه کند و از تمام دامهایى که بر سر راهش نهاده مىشود، جان سالم به در برد و هیبت هیبت ناکان را بشکند، واقعیتى است قابل درک. چنین مردمى تا در وجود فردى مایههای جسارت و دلاورى و تسلیم ناپذیرى را سراغ مىکنند، خود او را از خصلتهاى منفى مىپالایند و صفات و قابلیتهاى قهرمانانه دلخواه را بدو مىبخشند و بازش مىآفرینند.
جلال ستارى از ایومونتان هنرپیشه و خواننده فرانسوى یاد کرده است که زندگىاش در فرانسه صورتى رمزى و اساطیرى پیدا کرده، افسانه شده است. آنچه وى را، که داراى هیچ خصوصیت برتر و شگفت انگیزى نیز نبوده، به چنین موقعیتى رسانده نقشهاى سینمایى عامه پسند و ترانههای دلنشین اوست؛ ترانه هایى که مضمون غالب آنها دوستى و برادرى است.(۴۲)
خاطرات کرم حاکى از وجود مایههای توده پسندى در اخلاق و رفتار و اعمال اوست؛ مایه هایى چون دست و دل بازى، بىباکى و چشم و دل پاکى که منشاء همان افسانهها شده است. در مورد هر یک از خصلتهاى مذکور روایتهایى در دست است که به بعضى از آنها در اینجا اشاره مىشود. به عنوان مثال اسماعیل امیرخیزى از شنیدههای خود درباره دست و دل بازى او چنین نتیجه گرفته است که «کرم در حقیقت یکى از جوانمردان عصر خود بود؛ هر چه به دست مىآورد، بربینوایان و بیچارگان مىبخشود و در شجاعت و رشادت هم ضرب المثل بود.»(۴۳)
مهدى بامداد هم که نظر چندان مثبتى درباره او نداشته، ضمن نقل نوشته اعتمادالسلطنه که کرم «پنجاه هزار تومان مال مردم را برده» در حاشیه تذکر داده است که «معروف است که هر چه از مردم مىگرفته به دیگران بذل و بخشش مىکرده و براى خود چیزى نگه نمىداشته است.»
همو در مورد بىباکى کرم، از دختر وى چنین شنیده است:
«پدر من مىگفت، یکى از روزها هفت نفر را کشتم و بعد صبر کردم که تا شب شده، در تاریکى از آنجا فرار کنم. خوابم گرفت، یکى از کشته شدگان را براى خود متکا کرده، خوابیدم (با این ترتیب حتماً سایرین را هم براى خود تشک قرار داده بوده) و نیمه شب از آن محل فرار کردم.»(۴۴)
یاغیان با هر انگیزهای که پاى در راه ناهموار یاغىگرى مىگذاشتند، به حکم «یاغى را مردم نگه مىدارند» ناگزیر از مراعات احساسات و حساسیتهاى مردم، بهویژه در مورد مسائل ناموسى بودند. تا نام یاغىیى به بىچشم و رویى و چشم و دل ناپاکى در مىرفت، دیگر دنیا برایش تنگ مىشد و پناه و پناهگاهى برایش باقى نمىماند. خاطرات کرم هم حاکى از وقوف او به این نکته قابل اعتناست. مهدى بامداد این روایت را در همین خصوص نقل کرده است:
کرم «در عالم راهزنى جوانمردىهایى نیز از خود بروز مىداد. از آن جمله مىگویند که چون هر ساله عدهای از اهالى گنجه در تابستان ییلاق و قشلاق مىکنند و در این هنگام قاچاق کرم به آنان مىرسد؛ مسافرین از ترس اینکه مبادا اموال آنان به یغما رود اشیاى قیمتى خودشان را به زنان خود مىدهند که در زیر چادرهاى خود آنها را پنهان نمایند. کرم از دور عمل آنان را مشاهده مىنماید، فوراً به دستیاران خود مؤکداً سفارش مىکند، موقعى که به جمعیت کوچ کنندگان رسیدید مبادا زنها را بگردید؛ زیرا آنها ناموس ما مىباشند و باید خیلى محفوظ و مصون از هر تعرضى بوده باشند، و همینطور هم همراهان او اوامرش را اطاعت کردند.»(۴۵)
فرایند شکلگیرى حماسه کرم، بهطورى که دیدیم، از همان زمان زندگى او آغاز مىگردد. ماکسیم گورکى در سال ۱۸۹۶ م / ۱۳۱۳-۱۴ ه . ق، هنگامى که کرم در تهران به سر مىبرده و در این زمان آوازهاش کوههاى قفقاز را درنوردیده بوده، از شنیدههاى خود درباره او چنین مىنویسد:
«شنیدههایم درباره کرم چندان افسانهاى است که اگر اکنون خود وى زنده نبود، به این که او حقیقتاً وجود خارجى دارد باور نمىکردم… از روایات بىشمارى که درباره کرم شنیدهام چنین برمىآید که او یک فرد انساندوست است و از هیچ خدمتى نسبت به دوستان خود فروگذار نمىکند. او قهرمان داستانها و حماسههاست و با وجود زمختى و خشونت یک مجسمه عدالت به شمار مىرود.»(۴۶)
مطبوعات روسیه در همان زمان روایات و افسانهها و مطالب زیادى درباره کرم انتشار مىدادند و او را معمولاً با رهبران قیامهاى دهقانى و قهرمانان ملى روس چون استپان رازین(۴۷) ، پوگاچُوف(۴۸) و امثال فرا دیاوُلوى(۴۹) ایتالیایى، کارل مور(۵۰) قهرمان نمایشنامه راهزنان شیلر (۱۷۵۹-۱۸۰۵) و رابین هود(۵۱) مقایسه مىکردند:
دلاشو، افسانهپژوه فرانسوى چنین مىاندیشد که، قهرمان افسانه لزومى ندارد که «خود صاحب صفاتى غریب و شگرف باشد؛ چون، به هر حال چنین کیفیاتى و نیز کارهاى درخشان و چشمگیر یا معجزات و خوارق عاداتى که براى پرداختن افسانه او ضرور است، به وى نسبت داده خواهد شد. او تنها باید با انجام دادن کارى مشخص، که حتى ناخودآگاه یا جنایتآمیز نیز مىتواند بود، یکى از خواستهاى پنهان و سرى عامه ناس را از قید و بند برهاند. آنچه در مورد او اهمیت دارد، این است که در زمانى که احساس مذلت و خوارى قومى به نهایت درجه رسیده است، ظهور کند و آرزو و خواست معینى را بر ملا سازد…»(۵۲)
دلاورى و تسلیمناپذیرى و گردنفرازى کرم هم از آنگونه خصلتهاى مشخص و ممتازى بود که آرزوى قلبى توده مردم را در دوران استیلاى مقاومت سوز تزارى از قید و بند رها مىساخت. اگرچه خاطرات کرم دلالت دارد بر آن که انگیزه مبارزات او بیشتر جنبه فردى داشته تا اجتماعى و همگانى، روایت و افسانههاى پرداخته شده درباره وى حکایت از آن دارند که طغیان و مبارزه او به منظور رفع ستم عمومى و برقرارى عدالت اجتماعى بوده است.
کرمِ افسانهاى قهرمانى است شکستناپذیر که از سویى با ژاندارمها و مأموران زورگوى تزارى درمىافتد و با مالاندن پوزه آنها بر خاک مذلت انتقام خلقهاى تحت استیلاى قفقاز را از استیلاگران مىگیرد و از سوى دیگر داد رعایاى مظلوم را از اربابهاى ظالم مىستاند و آنچه را که از خانها و بیکها و بازرگانان مىچاپد، بین تنگدستان و نیازمندان پخش مىکند. کرمِ افسانهاى بیشتر به کور اوغلوى چنلى بئلى مىماند از این روست که فولکلور پژوهى او را از نوادگان آن قهرمان حماسى به شمار آورده است.
روایتهایى از ماجراهاى جامه داستان در برکرده کرم در جمهورى آذربایجان با عناوین کرم خان سرتیپ، قاچاق کرم و کرم و زالى خان ثبت و ضبط گردیده و رستم رستمزاده روایتى تحت عنوان نوههاى کوراوغلو را در سال ۱۹۶۷ منتشر کرده است.
داستان قاچاق کرم گرد دو شخصیت اصلى، یعنى قاچاق کرم و اسرافیل آقا دور مىزند. این دو، بهطورى که در خاطرات کرم نیز مندرج است، از کودکى با هم دوست بودهاند و این دوستى سرانجام به دشمنى پایدارى بدل شده است. هر دو دشمن به صفات دلاورى و جوانمردى آراسته هستند و ضمن دشمنى علاقهاى نهانى به یکدیگر دارند. چنانکه وقتى کرم در ایران به حضور ناصرالدین شاه مىرسد، به او مىگوید که از دست اسرافیل آقا فرارى است و اسرافیل آقا در تفلیس، به شاه که گفته بود «حقا که کرم راست مىگفت، تو آدم دلاور و متهورى هستى که کرم از دستت فرارى شده و به ما پناه آورده است» پاسخ مىدهد: «پادشاها، کرم دلاورتر و متهورتر از من است. درست است که او از دست من فرارى شده، اما علت فرار او یک چیز دیگر است. حقیقت این است که پشت گرمى من به پادشاه روس است، در حالى که کرم از دست پادشاه روس فرار کرده و به اعلیحضرت پناهنده شده است. استدعا مىکنم که او را در پناه خود نگهدارید. کرم مرد بىمانندى است.»
داستان کرم و زالى خان، داستان کشته شدن زال خان به دست قاچاق کرم است. زال خان مرندى در اواسط سلطنت ناصرالدین شاه سر قره سوران راههاى تبریز و خوى به قفقاز بوده است. وى که از خوانین یکان بوده، ضمن به جاى آوردن وظایف قره سورانى کارهاى دیگرى چون تعقیب مخالفان حکومت و سرکوب شورشها را نیز در منطقه نفوذ خود به عهده داشته است. پس از کشته شدن زال خان مقام او به پسرش رضاقلى خان سرتیپ یکانى واگذار گردیده است.(۵۳) داستان کشته شدن زال خان به دست کرم را عاشیقى به نام قول ولى به نظم کشیده است. از بگومگوى منظوم این داستان چنین برمىآید که کرم دیگر از جنگ و گریز خسته شده به ایران آمده و قصد آن دارد که بهطور ناشناس به کربلا برود. اما زالى (زال) خان سر راهش سبز مىشود و اجازه نمىدهد که راه خود را بىجنگ و گریز بگیرد و برود. او قصد گرفتار کردن کرم و نابودى او را دارد و بدین ترتیب راه دیگرى جز جنگ و خونریزى پیشپاى او نمىگذارد. براى نمونه بندهایى از آن بگو مگو در این جا نقل مىگردد:
کرم:
من کى گلدیم بو دنیایا
من که به این دنیا آمدم
عالمى سالدیم آه وایا
دنیا را به آه و واىانداختم
سفریموار کربلایا
راهى کربلا هستم
اینجیتمه منى زالى خان
آزارم مده، زالى خان
زالىخان:
نامرد ایگیدده عار اولماز
دلاور نامرد را عارى نباشد
قوواق سؤیودده بار اولماز
سپیدار را باروبرى نباشد
بولباس دا زوار اولماز
در این لباس زوار نباشد
سویله ییرسن یالان، کرم
دروغ مىگویى کرم
کرم:
کرمم دؤندوم اصلانا
کرمم تبدیل شدهام به اصلان
صدام چیخیب آل عثمانا
آوازهام رسیده به آل عثمان
گلدیم سیغینام ایرانا
آمدهام پناهنده شوم به ایران
اینجیتمه منى زالى خان…
آزارم مده زالى خان…
بگو مگو به همین قرار پیش مىرود و تمام راههاى آشتى به روى کرم بسته مىشود و مشاجره، به قرارى که در خاطرات کرم نیز آمده، به قتل سرقرهسوران منجر مىشود. آخرین بند بگومگو نام عاشیق سراینده آن را دارد:
قول ولى دئیر داستانى
قول ولى گوید داستان را
گؤرمز سن تک ایگید جانى
نبیند جان دلاورى چون تو را
ئولد و رو بسن زالى خانى
کشتهاى زالى خان را
اللرین قیزیل قان کرم
دستهایت به خون سرخ آغشته کرم(۵۴)
روایتى از داستان کشته شدن زال خان به دست کرم در زبان عاشیقهاى این سوى ارس نیز جریان داشته است. بندى از آن سالها پیش از زبان عاشیق اصلان خویى نقل گردیده است:
کرم خان اوردان کئچدى
کرم خان از آن جا گذشت
صوفیان دا قفه ده دوشدى
در صوفیان به قهوهخانه رفت
چکدى قمه سینى بیشدى
قمهاش را کشید و درید
اؤلدوردو زال خانى کرم
زال خان را کشت کرم.(۵۵)
اما زال خان نه در صوفیان و نه به شنیده فرمان عیوضلى در قراملک، بلکه به نوشته اسمعیل امیرخیزى در »محله لاکه دیزج تبریز« – واقع در منتهىالیه شمال غربى تبریز و قرار گرفته بین آجى چاى، باغات حکم آباد، جمشید آباد و قره ملک – کشته شده است.(۵۶) در خاطرات کرم نام محل قتل زال خان قلعه نو نوشته شده است.
* * *
اینک خاطرات احیاناً خود نوشته کرم پیش روست. این خاطرات حتى اگر چنان که در مقدمه آن ادعا شده، به قلم خود کرم هم نباشد، مقایسه مطالب مندرج در آن با آگاهىهاى موجود پراکنده درباره او دلالت دارد بر اینکه منبع نگارش آن به احتمال قوى کسى جز شخص کرم نمىتواند باشد؛ این نتیجهاى است که نویسنده این سطور به آن رسیده و بر این باور است که خوانندگان آن نیز در این مورد کم و بیش با او موافقت خواهند کرد.
_________________________________
Farman Eyvazli, Qaµag Karam, Baki 7891. 1
2) مهدى بامداد در تاریخ رجال خود عبدالرحیم بیک حقوردیف (۱۸۷۰-۱۹۳۳) را نویسنده نمایشنامهاى به نام قاچاق کرم دانسته است. (تاریخ رجال ایران، تهران: انتشارات زوار، ج ۳، ص ۱۶۳ اما حق وردیف، که نویسنده نمایشنامه آقامحمدشاه قاجار است، اثرى به نام قاچاق کرم ندارد.
3) به نقل از Sixli “Cangavaflin Tarannدmد”در مقدمه Qaµag karam
Azerbaycan Sovet Ensiklopediyasi, cil.3, S. 104. 4
5) روزنامه ناصرى، تبریز، س ۳، ش ۲۱( ۳ شوال ۵/۱۳۱۳ آوریل ۱۸۹۶)، ص ۳۴.
Azarbaycan Tarii, Cil. 2, Baki 1964, S.211-12. 6
7) اسمعیل امیر خیزى، قیام آذربایجان و ستارخان، تبریز: انتشارات تهران. ۱۳۵۶، ص ۳.
8) همان، صص ۳-۴.
Qaµaq Karam, Eyvazli, s. 28. 9
10) ژوانس فووریه، سه سال در دربار ایران، ترجمه عباس اقبال آشتیانى، اقبال، تهران: دنیاى کتاب، ۱۳۶۸، ص ۱۷۲.
Azarbaycan sovet Ensiklopediyasi, Cil.3, S.104. 11
12) عادل باقرى بسطامى، چایپاره در گذر تاریخ، ۱۳۷۷، صص ۱۰۶-۰۷. این قوشما(سروده) که هنوز هم در زبان عاشیقها جارى است، نشان از مناسبات کرم و علىمحمد سلطان دارد:
کرم خان ماکودان کئچدى / کرم خان از ماکو گذشت
ضیاءالدین ده بیرچاى ایچدى / در قره ضیاءالدین یک چایى خورد
حمزه یاندان کیشى سئچدى / از حمزهیان مرد برگزید
علىمحمد سلطانى کرم…علىمحمد سلطان را…
13) پیشین، ص ۱۰۶.
14) روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، به کوشش دکتر محمد اسمعیل، رضوانى و فاطمه قاضیها، کتاب اول، تهران، سازمان اسناد ملى ایران ۱۳۶۹، ص ۱۱۶.
15) روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب سوم، تهران ۱۳۷۳، صص ۷۷-۸.
16) فووریه، پیشین، ص ۱۰۶.
17) همان، صص ۱۲۳-۲۴.
Qaµaq karam, Eyvazi, S.772. 18
19) Agصstafa
20) روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۶، ص ۶۶۳.
21) روزنامه خاطرات ناصرالدین شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب سوم، ص ۷۸.
22) همان، ص ۱۱۳.
23) فووریه، پیشین ص ۱۷۲.
24) روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، پیشین، ص ۶۶۸.
25) جرج ناتانیل کرزن، ایران و قضیه ایران، ترجمه غلامعلى وحید مازندرانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۶۷، صص ۵۵۷-۵۵۹ .
26) بامداد، پیشین، ج ۳، ص ۱۶۶.
27) افضلالتواریخ، افضلالملک، اتحادیه و سعدوندیان، ص ۲۵۳.
28) بامداد، پیشین، ج ۳، ص ۱۶۶.
29) همان، ص ۱۶۷.
30) احمد تفرشى حسینى، روزنامه اخبار مشروطیت و انقلاب ایران، به کوشش ایرج افشار، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۱، ص ۶۹.
31) همان، ص ۸۰.
32) میرزا یوسف خان مغیثالسلطنه، نامههاى یوسف مغیثالسلطنه، به کوشش معصومه مافى، تهران، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۲، ص ۲۰۱.
33) در اصل کریم نوشته.
34) کتاب نارنجى، به کوشش احمد بشیرى، ج ۱، تهران، نشر نور، ۱۳۶۷، ص ۱۲۱.
35) بامداد، پیشین. ج ۳، ص ۱۶۴.
36) روزنامه مساوات، ش ۳۰) ۲۵ ربیعالثانى ۱۳۲۶)، صص ۵-۷ / خاطرات عینالسلطنه، سالور، ج ۳، صص ۲۶۱-۶۲.
37) اونودولمرش ایگیدلر، قاچاق کرم، هدایت حصارى، وارلیق، ش پاییز ۱۳۷۱، ص ۱۳۸.
38) روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص ۷۸۵-۸۶.
39) و. ا. کاساکوفسکى، خاطرات کلنل کاساکوفسکى، ترجمه عباسقلى جلّى، تهران، امیرکبیر، ۱۳۴۴، ص ۱۷۸.
40) اونودو لموش ایگیدلر، قاچاق کرم، پیشین، ص ۱۳۶.
41) همان، صص ۱۳۳-۳۴.
42) جلال ستارى، اسطوره در جهان امروز، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۸، صص ۶۵-۷.
43) امیرخیزى، پیشین، ص ۳.
44) بامداد، پیشین، ج ۳، ص ۱۶۵.
45) همان، صص ۱۶۳-۶۴.
Azarbaycan Qahramanliq Dastanlari, Baki 1980, S.70. 46
47) Stepan Razin ، رهبر جنگ دهقانى سالهاى ۱۶۷۰-۷۱ قزاقهاى دُن. وى سرانجام به دست قزاقهاى ثروتمند دستگیر و به مقامات حکومت تزارى تسلیم و در مسکو اعدام گردید.
48) Yemelyan Pugachov . رهبر جنگ دهقانى سالهاى ۱۷۷۳-۷۵ در منطقه پهناور اورال، سیبرى غربى و ولگاى وسطى و سفلىوى نیز که نزدیک به ۱۰۰ هزار شورشى روس، قزاق، باشقیرد، تاتار و… را رهبرى مىکرد و خودش را پتر سوم – سر به نیست شده به دست زنش کاترین دوم – اعلام کرده بود، سرانجام به مانند رازین دستگیر و در مسکو اعدام شد
49) Fra Diavolo . نام مستعار یک یاغى ایتالیایى به نام میشل پزا. معناى نام مستعار او کشیش شیطان است که جزء اولش را به مناسبت تحصیلاتش دریافت کرده بود و جزء دوم را همدرسانش به او داده بودند. تحصیلاتش به علت فقر به پایان نرسید و به علت کشتن سرّاجى که پیشش شاگردى مىکرد، به کوه زد و یاغى شد. در ۱۷۹۸ تسلیم شد و فردیناندوى چهارم، شاه ناپل او را به شرط پیوستن به قشونى که براى دفع تجاوز فرانسه تشکیل یافته بود، بخشید. فوجى که او در رأسش قرارگرفته بود، ضرباتى به قشون متجاوز فرانسوى وارد آورد و به وى، به پاس از خود گذشتگى درجه سرهنگى داده شد. اما بعدها که ژوزف بناپارت جایزهاى براى سر وى تعیین کرده بود، دستگیر و در ناپل به دار کشیده شد.
50) کارل مور قهرمان نمایشنامه راهزنان شیلرِ جوان و شورشى است. این نمایشنامه که در سال ۱۷۸۱ منتشر گردید، مورد استقبال بىسابقه قرار گرفت و کارلایل آن را شاخص سرآغاز دورانى تازه در ادبیات جهان به شمار آورد. کارل مور فرزند کنت کهنسالى بود که ضمن تحصیل در دانشگاه لایپزیک مفتون احساسات شورشىیى که جوانان اروپا را به هیجان آورده بود، مىشود و به یک دسته از راهزنان مىپیوندد و رهبرى آنها را به عهده مىگیرد و وجدان خویش را با ایفاى نقش رابین هود [گرفتن از اغنیا و بذل به فقرا] تسکین مىبخشد. وى که تحت تعقیب بوده، ترتیبى مىدهد که یک کارگر فقیر پاداش مربوط به دستگیرى او را دریافت دارد و بدینترتیب خود را تسلیم قانون و چوبه دار مىکند.
51) Robin Hood یاغى افسانهاى انگلیسى که با همدستان سبزپوش خویش در جنگلى به نام شروود به سر مىبرده و از توانگران مىستانده و به بینوایان مىبخشیده است. ماجراهاى رابین هود از سده ۱۴ م به بعد موضوع سرودهها و ترانههاى زیاد مردمپسند شد و خود وى به تدریج به قهرمان محبوب تودهها تبدیل گردید. رابین هود، کمانور بىهمتا ضمن نمایندگى مقاومت ساکسونها در برابر استیلاى نرمانها، رهبر قیام دهقانان بر ضد زمینداران و دین یاران نیز به شمار مىآمده است. والتراسکات، ایوانهو، اثر جاودانى خود را براساس ماجراهاى رابین هود پرداخته است.
52) جلال ستارى، زبان رمزى افسانهها، صص ۱۳۳-۳۴.
53) حصارى، اونودولموش ایگیدلر، قاچاق کرم«، وارلیق، پائیز ۱۳۷۱، ص ۱۲۹.
Qaµaq Karam, Eyvazli, Baki 1987, S. 377-78. 45
55) عادل باقرى بسطامى، ۱۵ بند از سرودههاى مربوط به قاچاق کرم را از نوارهاى پراکنده عاشیق اصلان طالبى خویى – که تا چند سال پیش در قید حیات بوده – گردآورى و در کتاب خود (صص ۱۱۱-۱۴) ثبت کرده است. آخرین بند این سرودهها نام حسین تفلیسى را دارد که احیاناً سراینده اصلى این شعرها باشد. ناگفته نماند که بعضىها هم همین اشعار را سروده خنیاگرى به نام عاشیق على عسکر نخجوانى دانستهاند.
56) امیرخیزى، پیشین، ص ۳.
توضیح:
«قاچاق کرم، خاطراتی از ۱۲ سال طغیان و یاغیگری در قفقاز» کتابی ۱۰۷ صفحه ای است که بکوشش سیروس سعدوندیان و با مقدمه رحیم رئیس نیا در سال ۱۳۸۰ در تهران از سوی انتشارات شیرازه منتشر شده است. آنچه خواندید مقدمه آقای رئیس نیا- در معرفی این یاغی پرآوازه است.