روایت تراژیک سیاحتنامه ابراهیمبیک
همت شهبازی
بیشک بزرگترین خدمتی که مشروطیّت و ادبیّات مشروطه به ادبیّات معاصر کرده و در واقع نقطه شروع رونق و شکوفایی آن شده، برقراری ارتباط با مردم به شیوه نگارش ساده و عوام فهم بوده است. نویسندگان و شعرای بزرگ همچون طالبوف تبریزی، جلیل محمدقلیزاده، میرزاعلیاکبر صابر، علامه دهخدا از جمله نویسندگانی بودند که سهم بزرگی در بیداری مردم و برقراری مشروطه ایفا نمودند. نثر دوران مشروطیّت (و کمی قبل از مشروطیّت) مؤثرترین و فعّالترین نثر در طول نثر ادب فارسی بوده است؛ برای اینکه شدیدا با مردم زمانهاش ارتباط داشته است. بنابراین نثر فارسی این دوره کمکم از حالت متکلّفانه و منشیانه دور شده به زبان تخاطب نزدیک میشود، امّا باز در آثار اینگونه از نویسندگان آگاهانه گرایشهایی به سبک گذشتگان دیده میشود. در برخی موارد هم نویسندگانی همچون زینالعابدین مراغهای که کاملا زبان عوام فهمی داشتهاند، با طنز و ریشخند ادای نویسندگان کلاسیک را در میآورند بنابراین با یک دید کلّی میتوان گفت که سبک دوره مشروطیّت نه میتواند از سبک گذشته بطور کامل کناره بگیرد و نه میتواند به زبان تخاطب عصر خود نزدیک شود، امّا تا حدودی وجهه اصلی این دوره، تمایل بیشتر به زبان محاورهای بوده است، در نتیجه میتوان گفت که نثر دوره مشروطیّت در یک حالت انتقالی قرار داشته است این سبک انتقالی تا زمان ظهور محمّدعلی جمالزاده ادامه پیدا میکند و به وسیله صادق هدایت سبک انتقالی به طور کامل از بین رفته نثر فارسی معاصر جایگزین آن میشود.
زینالعابدین مراغهای صاحب سیاحتنامه ابراهیمبیک از معدود نویسندگانی است که با دیدی وسیعتر و اصولیتر در مقابل نثر فارسی کهن برخورد کرده است در حالیکه بسیاری از نویسندگان سعی داشتند دستشان را از داخل ادبّیات بیجان کلاسیک رها نکنند، او با انتقاد و حمله به این قبیل از نویسندگان تلاش کرد همان زبان قابل فهم عموم را وارد زبان ادبی کرده، به این ترتیب بین زبان ادبی بغرنج و پیچیده و زبان رایج عصر خود آشتی ایجاد کند و آن را در معرض نمایش نویسندگان عصر خود قرار دهد. او تنها با پرورش ذوق ادبی در زمینه زبان معاصر به تربیت ذهن اجتماعی زماناش میپردازد یافتن تعلّق فکری مردم برای هر نویسندهای ساده نیست تنها نویسندگان اجتماعی به دلیل ارتباط بلاواسطهای که با مردم دارند، میتوانند مفاهیم ذهنی خود را به طور مستقیم با آنها در میان بگذارند هر نویسنده برای دست یافتن به سبک و اسلوب ویژهای، واکنشهای متعدّدی در مقابل زبان به عنوان یک حادثه اجتماعی به عمل میآورد.
زینالعابدین مراغهای به طور آگاهانه با تکیه بر زبان زمانه به کشف و انکشاف اسلوب زمانۀ خود نائل میشود. زبان کنایی که او بکار میبرد حاصل درد اجتماعی است. آتشی که مشکلات اجتماعی، نویسنده را به تضرٌع و زاری در میآورد، سبب حاضرجوابی و آتشین شدن زبان او میشود. نویسنده به خاطر تجربه عمیقی که دارد در تمام جنبه های اجتماعی سخنی برای گفتن دارد و به هیچ وجه خود را سانسور نمیکند. همیشه حاضر جواب است برای اینکه زبان کنایی برای ارائۀ مفاهیم زشتی و پلیدی بهترین شیوۀ ممکن میباشد. از یک طرف مطالعه و زندگی مردم و توجه به روابط شیوۀ رفتار و گفتار آنها، از طرف دیگر جدال و کشمکش درونی نویسنده و تعمیم به حقٌ آن به روان تمام انسانهای سرزمینش، تغذیه عمده زبان او را تشکیل میدهد.
زینالعابدین مراغهای آشکارا نشان میدهد که برای برقراری نظم و آرامش اجتماعی لازم است تغییرات اساسی در جامعه، سیاست و فرهنگ صورت گیرد. او معتقد است که دیگر شاعر و نویسنده نبایستی از گل و بلبل سخن بگوید،به جای آنها اشیا جدید ظهور کرده است:راه آهن،قطار،معادن زغال سنگ و … امروز بازار زلف و سنبل و کاکل کساد است ، موی و میان در میان نیست… به جای خال لب از زغال معدنی باید سخن گفت … از دامن سیمین بران دست بکش و بر سینه معادن نقره و آهن بیاویز… سیاحتنامه ابراهیمبیک نخستین رمان اجتماعی در ادبیٌات فارسی است که تا حدودی به اصول داستان نویسی هم پایبند بوده است. هر چند به پای داستان نویسی معاصر در زمینه رعایت اصول آن نمی رسد ؛بخصوص اطناب و کش دادن صحنه ها و حوادث داستان ،متکلم الوحده بودن شخصیٌت حاضر و تکرار بیش از حدٌ حوادث،آن را از داستان نویسی معاصر متمایز می کند.البتٌه در بیشتر مواقع هم نثر گزارشی نویسنده باعث طولانی شدن و دل آزردگی خاننده میشود،گویی نویسنده گزارشگری است که وارد محلٌه ای شده،گزارش تهیٌه میکند، در چنین مواقعی نویسنده براحتی می توانست نثر توصیفی بکند نمونه نثر گزارشی: گفتم :در انجا ایرانی خیلی بسیار بنظر می آید… گفت : بلی بسیارند گفتم : چه قدر میشود گفت: از کم درآمدی مملکت ایران و بیکاری مردم و تعدٌی زیر دستان در حق زیردستان». (۲)
این صریح گویی و اطناب سبب میشود که درمسیر حوادث داستان فاصله بیفتد بطوریکه در جلددوّم مسالۀ عشق محبوبه به ابراهیمبیک که در واقع بیش ازنیمی از آن جلدرادربرمی گیرد،برای پرکردن وطولانی کردن داستان آمده وهیچگونه مفهومی را نمی سازد وحتّی ابراهیمبیک به طوریکه از داستان معلوم میشود در نتیجه عشق به محبوبه نمی میرد بلکه در اواخر همان جلداوّل ازدردنابسامانیهای کشورش دربستر بیماری می افتد وحتّی پزشک هم بیماری اورا ناشی از بیماری عشق به وطن معرفی می کند نه عشق به محبوبه.
زینالعابدین مراغهای درست است که مثل ناصر خسرو در مسیر سیاحت خود از نزدیک شهرها راندیده وسیاحتنامه اش بصورت عینی نیست، امّااین مساله دالّ بران نیست که نام سفرنامۀ تخیّلی همراه باشد،بلکه به این دلیل می توان آن را تخیّلی دانست که اثر یک رمان اجتماعی است وطبیعی است که رمانی تخیّل وتجربه سهم عمده ای راایفامی کند.
اصولا”یکی از خصوصیّات برجستۀ سیاحتنامۀ ابراهیمبیک واقع گرایی آن است.نویسنده تصویر زنده وجانداری از اوضاع ایران عصر خود ارائه می کند وبه همین جهت قهرمان داستان وقتی ایرادهای افراد نالایق وجاهل را به رخ انها می کشد،آزرده شده وحتّی اورا تاحدّکتک کاری سرکوب می کنند به همین جهت حقیقت اثررا بایستی درواقیّت وگستردگی وعمق آن سنجیدنه در تخیّلی بودنش.
ابراهیمبیک قهرمان سیاحتنامه به عنوان یک شخصیّت تیپیک میباشد که درآن این شخصیّت آمیزه ای از یک چهره ویک اندیشه بوده ودر همان تنها چهره واندیشه نیز پایبندوقاطع است. نویسنده عقاید خود را از زبان ابراهیمبیک به خواننده می رساند.ابراهیمبیک در جلد اوّل کتاب به عنوان یک شخصّیت رئالیست جلوه گر میشود.او روشنفکری است که در مقابل همه چیز اعتراض و مخالفت می کند.خواهان تجدّد وتمدّن وپیشرفت پابه پای ملّتش با ملّتهای دیگر است،عادات کهنۀ گذشته وزندگی به شیوۀ گذشته رانمی پسندد،به خرافات عقیده ای ندارد،نسبت به تمام جریانات و حوادث اجتماعی با دیدی انتقادی می نگرد.بواسطۀ انتقاد وتفکّر انتقادی حرکتهای انقلابی وملّی آغاز میشود.ابراهیمبیک به این مساُله واقف است که فراوانی منابع طبیعی وگستردۀ فرهنگی تاریخی سرزمینش نعمتی تمام نشدنی است وبه همین خاطر ذهن انتقادی او سرشار از اندیشه ها وافکاری است که راه تحلیل وتشخیص منابع اجتماعی را در پیش چشم مردم جامعه اش قرار میدهد.
او که مشتاق نشان دادن واقعی حوادث اجتماعی عصر خود بود،و قابل استفاده با گشادهرویی خوشامد میگفت، دور بودن جامعهی خود را از تأثیر و دگرگونیهایی که در جهان صورت میگرفت، نمیتوانست تحمل بکند، بنابراین به عنوان عنصر آگاه جامعه خود به روشنگری و بیداری مردم بپا میخیزد. برای اینکه میداند که زمان غفلت و خواب نیست، نباید خود را از فرایند تکامل و پیشرفت عقب نگه دارد. همین مشاهدات و تأثرات نویسنده از شیوه دگرگونیها و تغییرات در جهان، او را تا مقام پیشرو و رهبر نویسندگان عصر مشروطیت بالا میبرد. در این کوشش و تلاش خود، جنبههای پست و کهنه زندگی اجتماعی را نشان میدهد و به افشاگری میپردازد. نویسنده با نوشتن جلد اول سیاحتنامه در دل مردم جای میگیرد. سیاحتنامه ابراهیمبیک آنچنان نفوذی در میان مردم پیدا میکند که حتی به دربار راه یافته، درباریان هم تحت تأثیر سخنان نویسنده قرار میگیرند. همه مردم به دنبال یافتن نسخهای از سیاحتنامه برمیآیند. چنین نویسندهای را اینچنین ارج نهادن سزاست. برای اینکه زینالعابدین مراغهای یکی از جسورترین و بزرگترین نویسندگان و منتقدان اجتماعی در جریان حیات ادبیات فارسی بوده است. من فکر میکنم نویسندهای که با آنهمه نیش و کنایه به تصویر دردمندانه اوضاع کشورش پرداخته، تنها با امید به آینده بوده که دق نکرده است.
سیاحتنامه، بازگو کننده دربدریهای ایرانیان، ناامنی، فقر و بیچارگی، تعدی حاکمان و کدخدایان و بیگلربیگیها و مهمتر از همه سند محکومیت بیگانگان همهفن حریف در امور داخلی ایران میباشد. به جرأت میتوان گفت که سیاحتنامه ابراهیمبیک اعترافنامه هر یک از افراد ملت ایران در آن عصر میباشد؛ ملتی که در سرنوشت خود نمیتواند دخیل باشد. ملتی که زاده و محصول کشور خودشان هستند اما نه تنها سازنده آن نیستند بلکه به دستور سردمداران نالایقشان ویران کننده آن نیز میباشند. ابراهیمبیک در هر محیطی با تجربههای اندوهزا و بیشرمانهای، با بوی تعفن و کثافت و انسانهای بیروح تریاکی روبرو میشود (۳) تا آنجا که معتقد میشود که از زمان پیشدادیان (۴) تا حال عصر گمراهی و ضلالت و جهالتی تا این اندازه بیشرمانه، دیده نشده است. او اندیشههای مترقیانه و زندگانی با صلح و صفا را از میان ایرانیان دور میبیند و برای درمان آن نزد وزرای تبهکار ایران راه مییابد (۵) و آنها را با سخنان انتقادی و زننده خود به محاکمه میکشد اما چیزی جز نومیدی و حسرت و زدوخورد نصیبش نمیشود. او به روابط و زندگی مردم عادی عمیقا علاقه دارد اما پس از دیدار از کشورس، ملتش را آنگونه که باید باشند نمیبیند و در روابط بین آنها به جستجو و ارائه ارزشهای تازهتری میگردد. با مشاهده وضع اسفبار آنها به فکر تغییر دادن روابط مردم، محیط اجتماعی و مهمتر از همه به فکر پرورش انسانهای لایق و کاردان میافتد، دعوت به ساختن مکتبخانهها نموده راه نجات را در علم و آگاهی میداند. اما راهحلها و تلاشهای او برای رهایی ملت در نهایت امر واپس زده میشود چراکه تنها چیزی که به فکر بزرگان این مملکت خطور نمیکند مردم و جامعهشان هستند. (۶) به نظرش زندگی اینگونه افراد آکنده از حرص و طمع و دروغ و تظاهر و حسابگری است. لذا بطور آگاهانه جریان این جهالت و نادانی بزرگان را در دیدار با سه تن از وزرا محکوم میکند. حکم محکومیت بزرگان مملکت از طرف نویسنده حکمی است جامعهشناختی. تحلیل جامعهشناختی نویسنده از انحطاط و زوال اجتماعی جامعهاش او را تا حد یک جامعهشناس دلسوز و عاطفی بالا میبرد.
جدال و کشمکش میان حاکم و محکوم، فساد رو به رشد محیط اجتماعی و رویدادهای فاجعهامیز آن، بیقانونی در جامعه، قهرمان سیاحتنامه را برمیانگیزد و او را ناچار میکند که در همهچیز نه تنها به عنوان یک شخصیت روشنفکر و نویسنده بلکه به عنوان یک انسان دلسوز، یک هموطن و تاحدی به عنوان یک جامعهشناس عصیانگر به دیده انتقاد بنگرد. خود را با زندگی و واقعیت اجتماعی درگیر میسازد و تا پای اصلاحطلبی عصیانگر به پیش میتازد، تا آنجا که به فکر تدوین و تهیه قاونون برای کشور خود میافتد. او نه تنها رفاه همگانی را در بین مردمانش مشاهده نمیکند بلکه از نابرابریهای اقتصادی و بیانضباطی و عدم نظاممندی اجتماعی- اقتصادی نیز دلازرده میشود. جامعه تا زمانی زنده است که نظم و قانون در آن حاکم باشد و نظم و قانون زمانی در جامعه حاکم میشود که مردمانش از آگاهی لازم برای بهبود زندگی اجتماعی در میان بخش اعظم مردم، مسائل و مشکلات اجتماعی بزرگی ایجاد میکند. او معتقد است که مردم بایستی به آیین مملکتداری آگاه باشند، اما ابراهیمبیک به هر نقطه که وارد میشود با انسانهای بیکار و ولنگار و شعبدهباز روبرو میشود. در یک جا مردم را مشغول گاوبازی میبیند (۷) در جای دیگر مشغول تماشای معرکهگیران. (۸)
او در طول مسیر سیاحتش فقط از وجود چهار چیز خوشحال میشود! “اول روضه مطهره حضرت امام رضا(ع) ، دوم کاروانسراها و بعضی راههای شوسه پادشاه غفرانپناه شاه عباس صفوی، سوم بودن شخص بزرگ و کارآگاهی مانند “وجود محترم” در تهران، چهارم دارالفنون ناصری در تهران” (۹)
و سرانجام راه نجات و رهایی را در هشت تدبیر خلاصه میکند: “اول به اتفاق و اتحاد ملت در یک نقطه، دوم واجب دانستن اطاعت از اوامر و احکام پادشاه، سوم دامن افشاندن عموم ملت به منافع شخصیه خصوصا اولیای دولت، چهارم ترجیح دادن نیکنامی به لذائذ نفسانیه، پنجم جمع شدن برادرانه و برابرانه در مجلس شورا ششم تحت قانون درآوردن هر عمل را جداگانه، هفتم اجرا کردن احکام آن قوانین به مساوات و بدون استثنا، هشتم چنانکه در این ایام در السنه ضرب المثل متداول است باز کردن فابریک آدمسازی یعنی مکاتب و مدارس جدید برای تحصیل علوم و فنون متداوله” (۱۰)
تهیه و تدوین قانون برای جامعه در مرکز دقت پوینده قرار دارد، اما با وجود روشنفکر بودن قهرمان داستان، خود را در مقابل این امر مهم عاجز و ناپخته میبیند، بنابراین او را با یک روشنفکر پختهای که نویسنده در طول داستان از او به عنوان وجود محترم (۱۱) یاد میکند، روبرو میشود. ابراهیمبیک در مصاحبت خود با این شخص از زبان او تعریف قانون و حقوق را مطرح میکند: “اما [قانون] مختصرش، دانستن وظائف حقوق آن است… در صورت بودن قانون حقی را که ملت میخواهد و همه سخنان در سر اوست، عبارت از چهار فقره است: اول حق متعلق به خود وطن، دوم متعلق به ابنای وطن، سوم حق متعلق هیئت عمومیه افراد وطن، حق متعلق به امور اداره وطن”. (۱۲) سپس به تعریف هر یک از این حقوق میپردازد.
ابراهیمبیک جای جای از تلاش مداوم و عشق به آرمانهای جدید و قوانین متعالی و آزادیخواهانه که در سخنان وجود محترم با او دیده میشود، دم میزند اما حاصل کار این است که اشخاصی مثل “وجود محترم” قوانین اصلاحطلبانه را استخراج میکنند ولی در گوشهای از اتاقشان زیر گردوغبار پنهان میماند. او از بیقانونی در کشور به ستوه میاید و معتقد میشود که در تمام ایران احدی از وجود قانون خبر ندارد اما “وجود محترم” او را سرزنش کرده و میگوید: “قانون داریم ولی حبس کردهاند” (۱۳)
“وجود محترم” اندیشههای خود را به عنوان یک روشنفکر واقعی برمبنای تصورات عقلی طبقهبندی میکند. گفتگوی ابراهیمبیک با وجود محترم بهترین قسمت سیاحتنامه ابراهیمبیک است. (۱۴) زیرا در آن نظریات اصلاحطلبانه یک مصلح اجتماعی نهفته است. داستان در اینجا تبدیل به داستان عقاید دو روشنفکر میشود. ابراهیمبیک تحت تأثیر وجود محترم رفتارش بیش از پیش منطقیتر میشود و در نتیجه از یک طرف ناآگاهی و عدم تحرک و انگیزه مردم را سرکوب میکند و از طرف دیگر به تبلیغ و گسترش آگاهی و احساس آنها کوشا میشود. نویسنده برای حفظ شرافت و حیثیت جامعهاش چارهای نمیبیند جز اینکه تبدیل به یک اندیشمند و انقلابی بشود تا بتواند روابط اجتماعی را از نو طرحریزی کرده و بسازد. عصر نویسنده سیاحتنامه عصری است سخت فاجعهامیز؛ به همین خاطر او هم به قول دکتر رضا براهنی “مونوگرافی فساد زمانهاش را مینویسد”.(۱۵)
بطور کلی میتوان گفت که سیاحتنامه ابراهیمبیک رمان عاشقانه اجتماعی است که هزل و طنز دلسوزانه و خشم عاطفی از خصوصیات بارز و برجسته آن میباشد. قهرمان داستان به معشوقهای عشق میورزد که نام او بنا به قول یکی از شخصیتهای سیاحتنامه ایران خانم است. او به معشوقهای بنام ایران و به مردم آن عشق میورزد و سرانجام هم جان خود را در این راه فدا میکند. اما مرگ ابراهیمبیک از نوع مرگهای رمانتیکانه و به گفته خودش از نوع مرگ فرهاد و شیرین، لیلی و مجنون نیست بلکه مرگی است جاودانی و مرگی که به معنی تلاش برای آزادی مردم خود از زیر یوغ حاکمان ظالم و نالایق میباشد.
پانوشت:
1. سیاحتنامه ابراهیمبیک، حاج زینالعابدین مراغهای، حواشی و مؤخره باقر مؤمنی، نشر اندیشه، تهران چاپ دوم ۱۳۵۳ ص ۱۲۲
2. سیاحتنامه ابراهیمبیک، چاپ م.ع.سپانلو، ص ۲۸
3. سیاحتنامه، چاپ باقر مؤمنی ص ۳۱
4. همان ص ۳۰
5. همان صص ۷۵-۶۰
6. همان ص ۶۶
7. همان ص ۱۲۸
8. همان ص ۱۳۰
9. همان ص ۲۰۲
10. همان ص ۲۱۳
11. همان ص ۷۸
12. همان ص ۸۱
13. همان ص ۸۷
14. همان صص ۹۵-۷۸
15. قصه نویسی، رضا براهنی، چاپ چهارم نشر البرز، تهران ۱۳۶۸ ص ۵۱۹