پیرامون ادبیات، زبان و زبان ادبی(بخش نخست: زبان مادری ادبی در آذربایجان)
بولود مرادی
بحثی به گستردگی زبان به معنای اعمّ، و زبان ادبیات به معنای اخصّ، در حوزه جغرافیایی و فرهنگی ویژهی اذربایجان معاصر، بی شک کنکاشی بسیار حسّاس و دامنه دار خواهد بود. چرا که جز زبان و زبان ادبی به طور عمومی، ناظر بر موقعیت خاصّ منطقهی ژئوپلوتیک و فرهنگی آذربایجان است؛ موقعیتی که به واسطهی عدم برخورداری از ویژگی رسمیّت، دربرگیرندهی سلائق مختلف زبانی و ادبی است.
عدم تدریس و استفاده از زبان ترکی در رسانههای جمعی عاملی است که ایجاد یا وجود هنجارهای همه پذیرفته در این زبان را با مانع روبرو میکند. زبان فارسی در فرآیند مدرنیتهی ایرانی، از حیطهی ادبیات و دربار پا را فراتر نهاد و از زبان صرفاً ادبی به زبان علم، مطبوعات و شبکهی ارتباطی گستردهای از این قبیل تبدیل شد. صرف و نحو زبان فارسی از دل ادبیات و با توجه به قواعد زبانی عربی و زبانهای اوروپایی( از جمله زبان فرانسه) به عنوان علمی مستقل پیش نهاده شد( و جالب اینکه نخستین مجموعهها در قواعد صرف و نحو فارسی را آذربایجانیان نوشتند!).گرچه هنوز هم کتابی کامل که مورد تایید همگان باشد در این مورد تالیف نشده؛ اما تلاشهای صورت گرفته به شکلی تثبیت شده مرزهای گفتمانهای گوناگون ادبی، علمی، رسانهای، محاورهای و آرکائیک را به مرور زمان توانست از هم جدا کند و به هر کدام تشخصّی ویژه بدهد. طوریکه زبان شعر از زبان مقالات علمی و امثالهم قابل تشخیص است( به این معنا که جایگاه ویزهی کلمات و قواعد مختلف نحو و صرف بنا بر احتیاجات ویژهی هر کدام از عرصههای زبانی از پیش معین شد؛ فرضاً کلمهی پندار یا جملات پیچیدهی دارای پایه و پیرو، جایی در زبان محاروه و ادبیات کودک ندارد مگر به اهدافی معیّن! و اصطلاحات ویژه در گفتمانهای مختلف معانی گوناگون دارند؛ مثلاً کلمهی خوانش در گفتمان نقد ادبی یا فلسفه با معنای رایج آن در لغتنامه و زبان محاوره فرق می کند).
در ایران تمام تلاشهای زبانی در عصر اخیر، در غیاب زبانهای غیر رسمی مانند ترکی و کردی انجام یافته است. از این رو زبانهای فوقالذکر هنوز درگیر تعیین مرزهای گفتمانی هستند: در ترکی زبان ویژهی داستان، شعر، مطبوعات، علم و…چگونه باید باشد؟ و اصولا نام زبانی که در اذربایجان به آن تکلم و نگاشته می شود چیست یا باید باشد؟ ترکی؟ ترکی آذربایجانی؟ آذربایجانی؟ آذری؟ ترکی مشترک؟
در وحله نخست به نظر میرسد رسیدن به تفاهم در باره نام زبانی که قرار است دربارهاش بحث کنیم، خود به تنهایی قسمت اعظم مشکلات را حل میکند. چرا که اگر آن را ترکی بدانیم بی هیچ قید و شرطی، در باره کلمات و نحو دیدگاهی اتخاذ خواهیم کرد که در صورت پذیرفتن آن به عنوان ترکی به شرط آذری، دیدگاههایی دیگر اخذ خواهیم نمود. استفاده یا عدم استفاده از کلماتِ برساخته یا رایج در ترکی استانبولی یا جمهوری آذربجان، زمانی موضوعیت خواهند داشت که دربارهی فرم و محتوای این زبان به تفاهم رسیده باشیم. آنکه این زبان را ترکی یا ترکی مشترک بداند خوهان استفاده از معادلهایی خواهد بود که در ترکی استانبولی به کار گرفته می شود و ما در زبان محاوره معادل عربی یا فارسی آن را به کار می بریم. چرا که قسمت اعظم این کلمات در جریان مدرنیزاسیون ساخته شدهاند؛ همان جریانی که در ایران در غیاب زبان ما گذشت، می گذرد و..شاید هم خواهد گذشت.
پس بسیاری از مشکلات زبانی ما، ناشی از مسائل و مصالح سیاسی هستند. چرا که تدریس و تحصیل زبان در مدارس مسالهای سیاسی است؛ استفاده از آن در مطبوعات، گفتمانهای علمی و هنری، مسالهای سیاسی است و الخ. از این رو بیراه نیست اگر حل قسمت اعظم مشکلات زبانی را هم وابسته به مسائل و مصالح سیاسی بدانیم! چراکه تاسیس یا عدم تاسیس فرهنگستان زبانی، موافقت یا مخالفت از تدریس و تحصیل آن، ارائه جواز به طبع مجلات و روزنامه های ترکی و…همه و همه مسائلی سیاسی نیز هستند! با این لحاظ، همواره قسمت اعظم مباحث ما نیز ناقص خواهند ماند؛ به دلائل سیاسی! وقتی فرهنگستانی نباشد، تدریسی و تحصیلی در کار نباشد، مجلهای و..امثالهم در کار نباشند گفتمانهای زبانی به صورتی دقیق یا همه پذیرفته شکل نخواهند گرفت. و بحث برخوردهای سلیقه ای با زبان از این نقطه سر بر می اورد.
در معنایی فراختر و تحت عنوان خوانشی منعطف با موضوع مورد نظر، باید همصدا با هگل بگوییم گفتمانهای زبانی در زمینه ایجاد، گسترش و تداوم موجودیت خود، وابسته به نظام( دولت-state ) هستند. اینکه هگل به خاطر وابستگی خود به دربار، در ارائه این تئوری گوشه چشمی به تمایلات حکومتی خود داشته است، موضوعیتی در بحث اخیر ندارد.
اندیشهی نخست:
به دلایل سیاسی، ما معتقدیم این نظام را میتوان با توجه به شرایط فعلی به مؤسسات آزاد( ان.جی.او) فرو کاست و عنوان کرد: با ایجاد چنان مؤسساتی و به کارگیری افراد خبره در مباحثات زبانی و ادبی می توان به تفاهمی کیفی در امر چگونگی گفتمانها نائل شد. اگر جایی باشد که افرادی از طیفهای مختلف و البته صاحب مطالعه به طور مستمر در ان گرد آیند و با دیدگاههایی علمی به مباحثات زبانی بپردازند، بسیاری از برخوردهای حاشیهای و سلیقهای در برابر ربان ادبی- علمی از میان برخواهد خواست. چنان مراکزی در واقع تضمین کننده بقا و ایجاد زبان ادبی، رسانهای، علمی و.. می باشند. در دههی اخیر چنین تلاشهایی صورت گرفت که متاسفانه به دلائل گوناگون حتی در امر اورتوقرافی( چگونگی نگارش ترکی با الفبای عربی!!!) نیز چنانکه باید موفق نبوده اند. جز آن، بسیاری در خلوت خود به کلمه سازی یا مباحثاتی در استفاده از معادلات فرهنگستان موفق ترکیه، روی آوری به مودل زبانی جمهوری آذربایجان یا محاوره و..پرداخته اند که نتایجی سطحی در بر داشته است و همه پذیرفته نیز نبوده اند.
مشکل دیگر دیرهنگامی تلاشهای ماست. زیرا در فرهنگ پست مدرنیزم که علی رغم چشم پوشی بسیاری از همشهریهای محترم، جای خود را در افق انتظارات ما یافته است، مرز میان گفتمانها در حال فروپاشی است. طوریکه با لحن ویژهی علم جواز تالیف شعر و داستان داده می شود. بی گمان در سطح عامّ، باید از این اندیشه صرف نظر نمود. ادبیات پیشرو تابع آن اگر باشد، حرفی نیست. اما در معنایی عامّتر و خارج از عرصهی ادبیات، ما با دیدگاهی متاخّرتر مجبوریم به مسائل نگاه کنیم. از این رو تعیین مرزهای گفتمانی ولو با خطوطی موّقت لازم است. به تفاهم رسیدن دربارهی نام زبانی که به ان می نویسیم و می اندیشیم، نخستین گام است.
از نظر تاریخی زبان ترکی به دو خانواده گستردهی شرقی و غربی قابل تقسیم است. ترکی آذربایجانی و استانبولی( که اخیراً مد شده ترکی آنادولو نامیده شود!!) دو شاخه از خانواده ترکی غربی هستند؛ یعنی نزدیکترین لهجههای ترکی به همدیگر.
متاسفانه تحت تاثیر سیاست، نه جمهوری آذربایجان میلی به اقرار صریح و در نتیجه نزدیکی بیشتر به ترکی استانبولی دارد نه بخشی از اهالی زبان و سیاست در آذربایجان ایران. به خاطر پیشرفت سریع زبانی خاصه در در نیم قرن اخیر، این دو شاخه در حال فاصله گرفتن بیشتر هستند. خصوصاً در زمینه گفتمانهای مدرنتر مانند زبان علم، مطبوعات، رسانه های جمعی اعم از اخبار و روزنامه و..
- گروهی اندک از دست اندرکاران ادبیات یا فعالان مدنی در آذربایجان ایران، تمایل به سادگی زبان به معنای به کارگیری زبان محاوره دارند. زبانی که می دانیم به شدت آمیخته و آلوده به کلمات و صرف و نحو فارسی( و از این طریق کلمات عربی و بعضاً قواعد آن) هستند. میتوان این گروه را مخاطباندیش یا خواننده محور نامید. دغدغهی اینان فهم زبانی است. معتقدند خواننده آموزش ندیدهی آذربایجان، کسی که در مدرسه یا رسانههای جمعی با صورت رسمی آن درگیر نبوده، توان درک زبانی پالوده را ندارد. از این رو میبایست حتی الامکان به زبان محاوره نزدیک شد. به نظر می رسد بتوان این گروه را به دو شاخه تقسیم نمود( یا پیش نهاد). گروهی که نماینده آن صدا و سیمای مراکز استانی است، با زبانی به شدت آمیخته به کلمات فارسی- عربی و البته صرف و نحو آن. گروهی دیگر سلامت نحوی- صرفی را لحاظ میکنند( یا می بایست بکنند) و در زمینه کلمات یا مفردات قائل به استعمال رایجترین صورت ممکن هستند که همانا مفردات فارسی- عربی است. شاید بتوان با تعدیل و جرح اندیشهی رایج در میان برخی از دست اندرکاران ادبیات ترکی، به ویژه اخیراً و در شهر اردبیل(۱) را از این گروه دانست( هر چند در زمینه نحو آنچنانکه باید دیدگاه مشخصی یا نظاممندی پیش رو ننهادهاند). می توان این گروه را معتقد به زبان آذری یا آذربایجانی دانست. آیا میتوان به این رویکرد ترکی آذربایجانی نام نهاد؟
- می دانیم زبان رسمی- علمی جمهوری آذربایجان تقریباً به اندازهی زبان رسمی- علمی فارسی با کلمات عربی در آمیخته است. بعد از عربی، کلمات روسی یا کلمات با ریشههای زبانهای اوروپایی با تلفظ روسی بیشترین امیختگی را به خود اختصاص دادهاند. گروهی اندکی در آذربایجان ایران مایل به استفاده و تاثیرپذیری گسترده از زبان رسمی- علمی جمهوری آذربایجان میباشند. طبعا این گروه نیز گذشته از میل به همگرایی، مخاطب اندیش نیز میباشند. لیکن زبان علمی جمهوری آذربایجان نمیتواند مخاطب امروزی آذربایجان ایران را پوشش دهد. درک این گروه از زبان را، می توان معطوف به ترکی آذربایجانی یا آذربایجانی داخل دانست.
- با فروپاشی کمونیسم و شرایط ویژهی جهان امروز، به ویژه از دو دههی اخیر به این سو میل به تصفیه و تسویهی زبانی در میان اکثریت مؤلفان و فعالان آذربایجان ایران افزایش یافته است. طوریکه استفاده از معادلهای رایج در ترکی استانبولی به جای به کارگیری کلمات فارسی یا عربی، پدیدهای شایع شده است. به این شیوهی زبانی میتوان نام ترکی مشترک داد. این گروه اکثریت را میتوان متن- مدار نامید. چرا که معتقدند مخاطب بایستی خود را بالا بکشد. با مطالعه به زبانی پالوده دست یابد. بی گمان رویکرد این گروه، رویکردی ملّی گرایانه از جنبه فرهنگ و زبان است. هرچند خوانشهایی مختلف از آن داشته باشند. خوانش ویژهی این گروه را می توان معطوف به ترکی( بی قید و شرطی!) یا ترکی مشترک( میان لهجهی دیگر ترکی غربی یعنی استانبولی و حتی میان کل لهجههای ترکی اعم از شاخههای شرقی این زبان گسترده) دانست.
نمیبایست از نظر سیاسی گروههای سه گانهی بالا را به محافظه کار یا در نهایت راستگرا( و همچنین در بطن خود در صورت چپی بودن، لیبرالیزم!!!)، گروه دوم را به کمونیزم و گروه سوم را به ناسیونالیزم فرو کاهیم. مرزبندیهای سیاسی فراتر از مبحث پیش رو می بایست لحاظ شوند.
هرکدام از رویکردهای فوق، دلائل و منطقی ویژه دارند. از میان این سه شیوهی نگاه به زبان، کدامیک منطقیتر هستند؟
به نظر می رسد گاهی ما در طرح سؤال و به تبع آن در طرح پاسخ گرفتاری یکسونگریهای بعضاً بی موردی میشویم. زبانی که قرار است در ادبیات، علم یا مطبوعات و نظایر هم به کار برده شود؛ زبانی عاریتی نیست. زبانی است که مردم ما به آن میاندیشند، تکلم میکنند. زبانی که از دل قرنها شواهد نانوشته و فولکوریک و نیز شواهد مکتوب دارد. هرگز نمیتوان دیدگاههای سه گانه فوق را در غیاب لغتنامهای تنظیم یافته بر اساس تکلم روزمره ساکنان ترک زبان در ایران و نیز ادبیات کلاسیک این زبان در نظرگرفت. ممکن است اگر کلمهی «توکتمک» را به معنای مصرف کردن، تمام کردن و به دنبالش کلمهی “توکدیجی” را به معنای مصرف کننده و دیگر صورتهای این کلمه را به کار بریم؛ متهم به گرته برداری از ترکی استانبولی شویم؛ حال آنکه این کلمه در میان مردم ترک زبان ایران رایج است! اگر در شهرهای بزرگ آذربایجان سراغی از آن نمیتوانیم بگیریم؛ در شهرستانها و دهاتش با این کلمه و امثالهم روبرو میشویم( در همین شهر قم، جوان همدانی که ترکی را ممکن است با لهجهی غلیظ فارسی صحبت کند، این کلمه را بدون آنکه بداند ادیبان آذربایجان در موردش بحثهای دور و درازی دارند به سادگی مورد استعمال قرار میدهد!). اینجاست که اولاً درباره جنبههای آرکائیستی زبان باید از نو طرح سؤال و پاسخ بنمود، ثانیاً بدون در نظر گرفتن زبان گفتاری تمام مردم ترک زبان، حکم به گرته برداری نداد! اگر در شهر راقم این سطور یعنی میانه، استعمال همین کلمهی توکتمک خوانشی از نوعی تمایلات آرکائیستی یا ادا و اطوار روشنفکری( ناشی از ملی گرائی) داشته باشد، در شهری دیگر عادیتر از کلماتی از این نوع به نظر میرسد. بنابراین بدون تنظیم لعتنامهای بومی، بر اساس استعمال کلمات در میان کل ساکنان ترک ایرن، نه آرکائیسم معنایی علمی خواهد داشت نه تصمیم دربارهی زبان ادبی به جایی خواهد رسید.
متاسفانه کسانی که درباره زبان ادبیات نظر میدهند، یک وجب بالاتر از شهر مورد سکونت خود، یا لغتنامههای تکراری رایج و…مسائلی کلیشهای از این دست را مد نظر نداشتهاند. از این گذشته، تا ندانیم در ادبیات کلاسیک ما کدام کلمات و جنبههای صرفی- نحوی رایج است، نمی توانیم در باره زبان ادبیات نظر دهیم. چرا که بعضاً کلماتی که داغ گرته برداری را میخورند؛ در ادبیات سنتی ما به کار رفتهاند. پس، معضل زبان ادبیات ما حل نخواهد شد مگر اینکه آگاهی تمام و کامل از کلمات رایج در زبان گفتاری سکنهی ترک زبان ایران و همچنین ادبیات کلاسیمان داشته باشیم. مابقی وابسته به مباحثات و دیدگاههای تئوریک میباشند. مباحثاتی از این قبیل که: زبان ادبیات چه تفاوتهایی با زبان روزمره یا زبان گذشته دارد؟ با رویکردی بومی گرایانه چگونه و به میزان باید از لهجههای دیگر ترکی و در برابر کدام سنخ از کلمات، کلمه وام بگیریم ؟ آیا لزومی دارد برای کلمهی شعر یا ادبیات نیز معادلی وام گرفته شود؟ همچنین کلمات تخصصی علمی( اصطلاحات علمی یا تکنولوژیک) نیاز به معادلسازی دارند یا نه؟ مرز میان زبان فاخر و متکلّف با زبان هنجار چیست؟ و…نقش گرامر در این میان چیست؟ هم در باره زبان گفتاری که آغشته و آلوده به قواعد صرف و نحو فارسی شده, هم در بارهی زبان ادبی که به تعریف فرمالیستهای روس، با عدول از صرف و نحو به دست میآید. همچنین جدا کردن یا نکردن زبان شعر از زبان داستان، مطبوعات یا مقالات علمی نیز باید مد نظر قرار گیرد.
دیدگاههای شخصی ما:
در وحلهی نخست هرگونه تلاش در باره زبان ادبی یا هر گونه اظهار نظر در این باره را محکوم به نقص میدانم. چرا که معتقدم تا لغتنامهای مبتنی بر گویش سکنهی ترک زبان ایران و نیز مبتنی بر ادبیات کلاسیکمان تنظیم نشود، این تلاشها ناقص خواهند ماند.
معتقدم تفاوتهای زبان روایت با زبان انتقال معنا میبایستی لحاظ شوند؛ از این رو زبان داستان جمهوری آذربایجان را به همان اندازه که از زبان شعر و علم این کشور کراهت دارم؛ می پسندم. روایت یعنی به کارگیری هنرمندانه زبان که در آن خود زبان رتبهای ثانویه دارد( بحث داستان پیشرو یا شعر زبان سواست) و آنچه مهمتر است ساختارهای روایی شعر و داستان هستند. هرچه این دو نوع ادبی از زبانی ساده( نه به معنای آلودگی به کلمات و نحو فارسی) برخوردار باشند به همان اندازه زیباترند. حال آنکه با چنان زبانی نمیتوان دقایق فلسفی یا علمی را انتقال داد و زبان این نوع از تلاشهای بشری میبایست منطبق با موضوع و دقیق، حاوی معادلات سنجیده( و نه متتکلف و مصنوع) باشند. بعضاً نیز گفتمان خود تولیدات ادبی طالب تکلفی زبانی هستند( مانند اولیسس جیمز جویس!). تکلیف تکلف و تصنع زبانی را هم همین لغتنامههای غایب از گویشهای بومی و ادبیات سنتی روشن خواهد کرد. بنابراین درباره تکلف به همین بسنده میکنیم که: زبانی متکلف است که دقت خواننده را از موضوع به سختی در فهم رویههای سطحی آن یعنی خود زبان معطوف نماید. طوریکه تمام تلاش و حواس او صرف پیدا کردن معانی کلمات شود. با در نظر گرفتن تخصصی بودن زبانهایی مانند مقالات علمی- انتقادی، تکلف در شعر و داستان با تکلف در زبان علم متفاوت خواهند بود. مقالات علمی لزوماً به درد تمام خوانندگان نمیخورد و قسمت خاصی از اصناف خوانندگان با آن درگیرند. طیفی که می بایست گفتمان آن را به عنوان پیش فرض دانسته باشند یا با خواندن بخواهند که بدانند. انتظاری از یک شاعر عادی نمیرود که مقالات نقد ادبی را بخواند یا بفهمد, مگر آنکه خود شخصاً طالب آن باشد. در هر زبانی، زبان مقاله زبانی تخصصی است. یک فارس زبان به صرف آشنایی با زبان فارسی نمیتواند و شاید نخواهد مقالات فلسفی ترجمه شده یا تالیف شده از کسی مانند مراد فرهادپور را بفهمد…
آنکه می گوید زبان داستان یا شعر بایست به زبان روزمره یا ساده( به معنای آلوده به فارسی) باشد، آیا به زبان داستانی هوشنگ گلشیری، صادق هدایت، محمود دولت آبادی، رضا براهنی و…دقت کرده؟ مخاطب خاص من در این قسمت برو و بچههای نازنین اردبیلی هستند. به نظر می رسد زبان داستان و شعر مباحثاتی فراتر از سلائق شخصی را در بردارند که امیدواریم با استعماع نظرات دوستان ، به تفاهم در این زمینه دست یابیم.
(۱): در واقع بهانهی این نوشتار نه چندان کامل، گفتارهایی است که اخیراً در اردبیل اظهار میشود. از جمله نظرات دوست خوب و نویسندهی معاصر آقای محمود مهدوی. ضمنا دوست دارم تمام خوانندگان نظرات خود در این زمینه را به هر زبان و لحن که مایلند در میان گذارند. تا…شاید به کورسوی امیدی رسیدیم..