نگاهی اجمالی به جنگهای مخوف اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) و دوم جهانی(۱۹۳۹-۱۹۴۵)
تاریخ پرتلاطم جهان مشحون از ناکامیها، پیروزیها، عصیانها و انقلابهایی است که در جهت نیل به زندگی بهتر و تحقق آرمانهای عدالتخواهی بوجود آمده واین حقیقت را آشکار میسازد که تاریخ با همه کژراهیها و انحرافات تراژیک، نه به سمت عقب بلکه همچنان رو به جلو پیش میرود.
گرچه تاریخ بازسازی دشوار از پدیدههایی است که دیگر وجود ندارند، امااین حقیقت را بیاد میآورد که بایستی ریشههای اکنون را در خاک گذشته جستجو کرد.
رویدادها و پدیدههایی که در پیوند با زمان حال مستمر نه جاودانه و تغییرناپذیر، بلکه در حرکتی مداوم در روند تکامل، تغییر و تحول دائمیقرار دارند.
حال در بررسی علل شکلگیری و وقوع جنگها در دورانهای مختلف تاریخ، با سلطنتهای خودکامهای روبرو میشویم که در گرو اقتدار بی حد و حصر خود و در پیشبرد عقاید و ایدئولوژیهای تعصب گرایانه و کسب نام و افتخار جهانی، شیوههای جنگ افروزانه و استثمار سایر ملل را به بخش لاینفکی از سیاست، اصول و مبانی اخلاقی مبدل ساخته و با ایجاد فضای خشن سیاست و سبعیت عمومی به غارتها، جنایتها و فتوحات خود جنبه تقدس و مشروعیت میبخشیدند. قدرتهای مطلقی که جز فساد مطلق چیزی نمیآفریدند.
با رشد تکنولوژی و صنعت، قدرتهای بزرگ سرمایه داری در جهان پدید آمد و در روند گسترش خود به دوره تکامل یافتهتری با عنوان امپریالیسم رسید. اصطلاحی که در طی دهه ۱۸۹۰ بصورت رسمی و به عنوان یک مفهوم سیاسی و اقتصادی وارد واژگان سیاسی شد و مستعمرات نه بعنوان مستملکات، بلکه جزء لایتجزای دولتهای امپریالیستی و حق طبیعی آنان نامیده شد. قدرتمندان بزرگ در شکل و سطح گستردهتری امپراطوریهای مستعمراتی را پدید آوردند و به تقسیم جهان میان خود پرداختند. آنان با عشق به قدرت، خود را ابرقدرت یکهتاز جهان و طلایهدار تمدن بشری میخواندند و در اهدافی مشترک ولی با شیوهها و اسلوب متفاوت، در جهت کسب منافع خود و تحکیم سیطره خویش بر جهان میکوشیدند. استعمارگران به بهانه سازندگی و آبادانی، با آرمانها و شعارهای بشردوستانه و سایر ابزارهای فرهنگی مرزها را در مینوردیدند و بواسطه برخورداری از تکنولوژیهای برتر، در سروری بر جهان، آن دیگری را عقب میراندند. دراینمیان آلمان که بتازگی در صحنه قدرتهای بین المللی ظاهر شده و به دنبال سهم خواهی بود، تنشها و تعارضات حل نشدنی میان قدرتهای جهانی را تشدید میکرد.
با فرارسیدن قرن بیستم، اوضاع و احوال بین المللی به شدت رو به وخامت گذارد. تشنج و ترس از جنگ سراسر جهان را فرا گرفت و قدرتمندان جهان را به مسابقه تسلیحاتی کشانید. حتی دول صلحجو نیز در تهیه و تدارک تسلیحات جنگی بودند. کمپانیهای بزرگتولید تجهیزات و ابزارهای مدرن جنگی یکی پس از دیگری تشکیل میشد که در آن از کلان سرمایه داران گرفته تا متنفذان و سیاستمداران معروف، سرمایهگذاری میکردند و بازدهی سرمایه آنها در گرو جنگی عظیم خلاصه میشد.
برای کمپانیهای تسلیحاتی، مرگ و نابودی میلیونها انسان بی دفاع و خرابی و ویرانیهای ناشی از جنگ هیچ معنا و مفهومینداشت.
سردمداران جنگ برای رشد و رونق کمپانیها، شعار «جنگ علیه جنگ» را سر میدادند و برای نیل به اهداف جنگ افروزانه خود، جنگ را در لفافه دفاع از میهن و پیشگیری از وخامت اوضاع جهانی، تبلیغ و ترویج مینمودند.
از سالهای ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴م، ائتلاف و جبههبندی قدرتهای جهانی دو بلوک مخالف از قدرتهای بزرگ را پدید آورد که تهدید جدی دیگر برای صلح شد. ائتلاف میان اطریش، آلمان و ایتالیا (اتحاد مثلث ) در برابر اتحاد انگلیس، فرانسه و روسیه (معروف به اتفاق مثلث) برزخ میان صلح و جنگ را آشکار ساخت. .
در ابتدا اتریش، روسیه، آلمان، فرانسه و انگلیس درگیر مخاصمه شدند پس از آن هر یک از ائتلافها در پی جلب متحدین بر آمدند و پای ۳۵ کشور دیگر را به جنگ بزرگ و دهشتناک جهانی کشیدند.
همه جهانیان با شور و هیجان خاصی وقایع جنگ را دنبال میکردند حتی مخالفین جنگ نیز به بازیچهای برای جنگافروزان تبدیل شده بودند. کمتر کسی از نتایج شوم و دهشتناک جنگ خبر داشت. مقدرات ملتها در دست غارتگران متمدن و مردان بظاهر بزرگ قرار گرفته بود که تحت لوای دفاع از وطن فجایع اسفناکی را میآفریدند. تولیدات و صنایع پیشرفته حاصل از دسترنج دانشمندان و صنعتگران در یک لحظه فنا میشد. مدرنترین سلاحها بر سر مردمان بیگناه مورد آزمایش قرار میگرفت. قحطی، گرسنگی و بیماری به شکل فزایندهای رو به گسترش بود. شعار«جنگ برای پایان دادن به جنگ» تقدس خاصی به جنگ بخشیده بود. کینه و انتقام جوییهای بی اساس، علت اصلی وقوع جنگ را به فراموشی سپرده بود. هر کشور قدرتمندی حریف مقابل را متجاوز میخواند و خود را طالب صلح و مدافع امنیت و آرامش خطاب میکرد غافل از آنکه برای رویدادهای وحشتناکی که بشریت از سر میگذرانید، فرقی نمیکرد که آغازگر جنگ چه کسانی بودند، اما در آلمان وضعیت متفاوت بود. در آنجا از جنگ و دیکتاتوری ستایش میشد. حتی نویسندگان و سخنگویان ناسیونالیسم آلمانی همچون اسوالد اشپنگلر(نویسنده زوال غرب) و آلفرد روزنبرگ(نویسنده افسانه قرن بیستم)، در کنار دانش فراوانشان، کینه و قدرت طلبی را عالیترین نوع احساس میخواندند و در تبلیغ نژاد آریایی، ملیگرایی افراطی آلمانی، یهودی ستیزی، خشم علیه مارکسیستها و دموکراسی خواهی و برافروختن آتش جنگ در هیتلر و پیروان او نقش موثری را بر عهده داشتند. در مقابل، شعار صلح و ضد جنگ کمونیستهای شوروی به رهبری لنین، در همه جای جهان طنین افکنده و دولت نوبنیاد شوروی پس از سقوط امپراطوری روسیه تزاری، متارکه از جنگ را در سوممارس ۱۹۱۸ اعلام نمود. با شورش سرخها در آلمان و ورود امریکای تازه نفس به جنگ که مجهز به تسلیحات برتر نظامیبود، شکست قریب الوقوع آلمان فراهم شد و قیصر ویلهلمدوم را مجبور به استعفا داد.
در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹ در کاخ ورسای پاریس کنفرانس صلح با نظارت ۱۰ کشور از جبهه متفقین تشکیل شد. طرح ۱۴ مادهای ویلسون رئیس جمهور امریکا مبنی بر استقرار صلح پایدار در جهان با تاسیس جامعه ملل و نهادهای وابسته به آن از جمله دبیرخانه ژنو، دادگاه بیم المللی لاهه . . . در دستور کار قرار گرفت. امید میرفت که این تشکیلات بینالمللی خوشنما و فریبنده با همه ضعفها و کاستیهایش در برگیرنده بذرهای گرانبهایی باشد که در آایندهای نه چندان دور بتواند بر بحرانها و معضلات جهان فائق آید!! غافل از آنکه تقسیم ناعادلانه جهان و مسئله خلع سلاح توسط این ابرمردان متنفذ و به اصطلاح ناجیان جهان به گونهای تنظیم میشد که هریک از آنها تحت پوشش صلح قویتر از دیگری مانده و بتوانند در رضایت و خشنودی شرکای پشت پرده به نفع خود مسائل جهانی را حل کنند. آنان تنها در یک هدف به اشتراک نظر کامل رسیدند و آن ایجاد حلقه امنیتی علیه اشاعه بلشویسم بود که تب تندش سراسر جهان را فلج میساخت.
اداره جهان در دستان یک مشت سیاستمداران معاملهگر افتاده بود که سرنوشت مردم به میزان برد و باخت هر یک از آنان بستگی داشت. آنها با اختیارات تام تغییرات فاحشی را در نقشه اروپا، آسیای غربی و افریقا بوجود آوردند. بسیاری از امپراطوریهای بزرگ تجزیه شده و جای خود را به دولتهای کوچک و متوسط سپردند. برخی مستعمرات تحت نفوذ و تسلط استعمارگران دیگری درآمد. از جمله به موجب عهدنامههای مختلف با اطریش، بلغارستان و ترکیه، امپراطوری عثمانی سه چهارم از وسعت و متصرفات خود را از دست داد و ترکیه بر خرابیهای آن پا گرفت و به آسیای صغیر محدود شد. کشورهای عراق، سوریه، اردن، لبنان و فلسطین بر اثراین تجزیهها پا به عرصه گذاشتند. امپراطوریهای اتریش و هنگری به دولتهای کوچک تبدیل شده و ایالتهایی از آلمان جدا شدند و…
اجرای تصمیمات و مفاد پیمانهای انتقامجویانه متفقین، موجی ازخشم وکینه را در آلمان و اتریش برانگیخت. طوری که زمینه برای رشد مجدد ناسونالیسم و فاشیسم و افکار نژادپرستانه شدت گرفت و هیتلر را که از شیفتگان بیسمارک بود، (صدراعظم اصلاحگر و سخت کوش آلمان که تلاشهایش در وحدت و یکپارچه کردن آلمان «شعار خون و آهن» و ضد دموکراسی وی را کم رنگتر ساخته بود) به چهره محبوب آلمان تبدیل نمود.
هیتلر به عنوان یکی از عاملان اصلی جنگ جهانی دوم در اتحاد با موسولینی بنیانگذار حزب فاشیست ایتالیا که هر دو محصول «تشنجها و بحرانهای اقتصادی و اجتماعی پس از جنگ جهانی اول» بودند، در برانگیختن غرور نژادی، قومی، مذهبی و احساسات وطن پرستانه افراطی، جوانان را با تربیت نوین مبتنی بر پرستش شخصیت پیشوا به نبردی عظیم آماده میساختند و به رویای برقراری مجدد امپراطوری روم و امپراطوری آلمان و سروری بر جهان میاندیشیدند هر دو نازیسم و فاشیسم را به عنوان دکترین قرن و جایگزین لیبرایسم و دموکراسی به جهان معرفی کرده و اشاعه گسترده آن را فراهمنمودند. چنانچه از سال ۱۹۲۲ به بعد، جهان شاهد گسترش دیکتاتوریهای نظامی و حکومتهای فاشیستی در اروپا و کشورهای جهان سوم بود.
از یکسو ظهور فاشیسم در اروپا و رشد آن در عرصه بینالمللی، دموکراسی و نظمجهانی را تهدید میکرد و از سوی دیگر اشتباهات کنفرانس صلح پاریس، بحرانهای اقتصادی سرمایهداری، رقابتهای قدرتمندان جهانی بر سر کسب قدرت برتر در جهان و هزینههای نجومی میلیاردها دلاری بودجههای نظامی و انباشت هزاران هزار سلاحهای مدرن جنگی در انبارها، خانه جهانی و جان بشریت را به مخاطره میانداخت. طوریکه چندی از تشکیل جامعه ملل نگذشته بود که بار دیگر جهان در گرداب کینه و نفرت غرق شد و جنگی به مراتب گستردهتر و خونبارتر از جنگجهانی اول بوقوع پیوست. جنگی که تمدن غرب را که به لحاظ اقتصادی، طبقاتی و ساختاری بر قانون و ارزشهای لیبرالیسم بورژوازی استوار بود، به چالش برد. ماحصل آن هزینههایی معادل چهارتریلیون دلار با تلفات انسانی تقریبی ۵۰ میلیون انسان بی گناه، و استفاده از مهلکترین و مخربترین سلاح اتمیقرن بود که توسط هری-اس ترومن سی و سومین رئیس جمهور آمریکا با اهداف سیاسی و قدرتنمایی در جهان بکار برده شد و بشریت را در حیرت و ماتم فرو برد. اما پس از اندک مدتی با دست یافتن شوروی به تکنولوژیهای مجهز و ساخت چنین سلاح خطرناکی، خللی بر تفوق نظامی آمریکا وارد گردید و توازن قدرت در جهشی کوتاه مدت از شکل قدیمیخود خارج شد. اثرات ناگوار جنگ برای برخی حکومتهای قدرتمند غربی چنان کوبنده بود که آنها را تا آستانه ورشکستگی و بیرون آمدن از صحنه قدرت سوق داد. تنها ایالات متحده بود که قدرتمندانه از جنگ عبور کرد.
گویی جهان کهنه محکوم به فنا بود و میبایستی قدرتهای پیشین جهانی جای خود را به دو ابرقدرت تازه نفس و دو نظام اجتماعی نا همگون و آشتی ناپذیری میدادند که تا زمانی که موجودیت دارند، در وحدت با متحدین خود در رقابت و ستیز با یکدیگر بسر برند.
دولت جوان شوروی که انقلاب ۱۹۱۷ روسیه آن را بوجود آورد، خود زاده و پرورده جنگ قرن بیستم بود. نظام نوینی بود که توانست با تدابیر و نقش آفرینیهای دلیرانهاش، در نجات جهان از تباهی و خطر فاشیسم، حماسهها بیافریند و تحسین و شگفتی جهانیان را برانگیزد. کشوری با ۲۳ میلیون کشته و ۲۰میلیون معلول، در همنوایی با جنبشهای جهانشمول استعمار زدایی، خواسته یا ناخواسته از مرزهای ملی فراتر میرفت و به رویداد جهانی و بخش لاینفکی از تاریخ بشریت تبدیل میشد.
باری! به سبب ناتوانی جامعه ملل در پیشگیری از بحرانهای عظیم جهانی و رخداد دهشتناک جنگ جهانی دوم که به شیوههای عنان گسیختهتری اصول و ارزشهای نهاد بین المللی حافظ صلح در دنیا را فرو پاشید، جامعه ملل جای خود را به سازمان ملل داد که به عنوان واسطهای در تبادل آزاد اندیشهها ، کمک به برقراری صلح و امنیت در جهان و حرمت نهادن به عشق و دوستی تشکیل شد.
سازمان ملل گرچه از نظر ساختاری در حقیقت ادامه دهنده اهداف جامعه ملل بود اما این بار با نگرشی ناامیدانه به تحقق صلح پایدار در جهان مینگریست. بخصوص بازتاب جنگ سرد میان دو نظام متضاد سرمایهداری و کمونیسم، فضای سازمان ملل و زیر مجموعههای آن را نیز تحت تاثیر قرار داده و هرگونه کوششی را درایجاد یک نظم جهانی عاری از جنگ و خشونت در شک و تردید فرو میبرد. بقول معروف اگر جنگی نبود صلحی هم در میان نبود.
اینک با پایان قرن بیستم که با عصر نوین تکنولوژی و خیزش کشورهای دیگر در مسیر رشد و بالندگی همراه بود، در مفهوم و معنی «قدرت» و نحوه سنجش و توزین آن مباحثات جدی و مناقشه برانگیزی صورت گرفت. الگوهای تقسیم قدرت در جهان تغییر یافت و فرجام پیشتازی قدرت در جهان به چالش کشیده شد. درحوزه «قدرت»، مسائلی همچون فناوری و نوآوریهای جدید علمی، منابع مالی و انسانی، زیرساختها و… ایدههای اثرگذاری بر آنها مطرح گردید. اما نقش برتریهای نظامی و قدرت مفرط پول و سرمایه که مسیر رویدادها را تعیین میکند، به عنوان یکی از منابع کلیدی همچنان به قوت خود باقی ماند.
هنوز مسائل و پیامدهای تلخ دو جنگ جهانی اول و دوم که قرن بیستم را به قرن فاجعه، ظهور فاشیسم، جنگ و کشتار و وحشتناکترین قرن جهان تبدیل کرده بود، لاینحل مانده است.
هنوز عصر کنونی با بحرانهای عمیق اقتصادی، عدم امنیت شدید و فقدان وضعیت باثبات روبروست و در طرح تدابیر و مهار جنگها و معضلات بشر ناکام مانده است.
هنوز هم نیروهای بازدارنده پیشرفت و تکامل تاریخ همچنان تاثیر گذارند.
هنوز به عمر جنگهای خونین پایان داده نشده و دنیای کنونی با خطرات جنگهای هستهای و حملات هوشمندانه سایبری و تخریب زیرساختهای فناوری و منابع سامانه اطلاعاتی دست و پا میزند.
گرچه پیشبینی جهان پر آشوب آاینده چنان دشوار شده است که بدرستی نمیتوان گفت چه وقایعی تاریخ بشریت را رقم خواهد زد؟ با اینحال میتوان گفت که هیچ عقیده و اندیشهای بری از چالش نیست. تنها اصل مسلم در این واقعیت نهفته است که میشود با ایمان به قدرت دانش و خرد و امحاء هر گونه استثماری، آرمانهای انسانی را پاس داشت و در ناامیدانهترین و دشوارترین شرایط نیز به رویای جهانی سرشار از صلح و دوستی و آبادی اندیشید و در تحقق آن تلاش نمود.
میتوان همه چیز را از نو آغاز کرد.
چهارشنبه ۲۵ مهر ماه ۱۴۰۳