علاوه بر ضرب المثلهایی که در میان مردم آذربایجان رواج دارند، ضرب المثلهایی نیز هستند که مخصوص مردم منطقه سهلان بوده، در جاهای دیگر شنیده نمیشوند. به چند مورد از آنها در زیر اشاره شده است:
(۱) دارابوزاندان دوهلریم گلمهییب کی!(شترهایم از ترابوزان نیآمده که!)
گوینده مثل فوق، به کسی که خواستهای از او دارد، میخواهد تفهیم کند: هنوز به قدر کافی ثروتمند نشدهام تا بتوانم خواستهات را برآورده کنم! دارابوزان همان شهر بندری ترابوزان ترکیه میباشد و این مثل ارتباط تجاری این منطقه را با آن شهر ترکیه نشان میدهد. در گذشته، تبریز و ترابوزان همواره ارتباط تجاری داشتهاند که از اهالی سهلان نیز در امر تجارت شرکت داشتهاند. مثلا، به گفته آقای احمد گواهی سهلان، در ایام قحطی محمدعلی گواهی سهلان و حمداله دهاتی سهلان به ترابوزان رفته، توسط شترها از آنجا گندم به روستا میآوردند. رفتن به ترابوزان حدود ۳۰ روز،اما برگشتن از آنجا حدود ۳۵ روز طول میکشیده است. تفاوت پنج روزه بین مدت زمان رفت و برگشت، به خاطر بار شتران و ارتفاع بیشتر منطقه تبریز نسبت به ترابوزان میباشد.
(۲) آغا کیشی بیچینیدیر، هرکس اؤزونه بیچیر!( دروی آغاکیشی است، هرکس برای خودش درو میکند!)
آغاکیشی نام جد مشترک طوایف ستارلی و رستملی میباشد. علاوه بر مثل فوق، هنوز حیاطی در دربند ستارلی با نام حیاط آغاکیشی، نام او را یدک میکشد. قبلا ساختمانی نیز منتسب به او در همان دربند وجود داشته است. کلمه بیچین در زبان ترکی به معنی درو است. در روستا، معمولا کشاورزان موقع چیدن گندم و جو با یکدیگر همکاری نموده، محصولاتشان را به نوبت درو میکردند. موقع درو محصولات یک شخص، افراد دیگری هم میتوانستند کمک کنند. مثل فوق بهاینامر دلالت دارد که، موقع درو محصولات آغاکیشی، به جای چیدن محصول برای آغاکیشی، هر کس محصولی را که چیده برای خودش بر میدارد! این مثل به تساهل، سخاوتمندی و ثروتمندی آغاکیشی نیز اشاره دارد. این مثل موقعی استفاده میشود که هشدار داده شود: وضعیت هرکی هرکی است و هرکس به فکر خود بوده، به حرف بزرگتر هم گوش نمیکند!
(۳) بیر گئچی سآلاندا داما چیخدی صوفیاندا دوشدو(بزی در سهلان به پشت بام خانهای رفته در صوفیان از پشت بام پایینامد) یا بیر گئچی گیلیخاندا داما چیخدی اسمیکمر دوشدو (بزی در گیلیخان به پشت بام خانهای رفته در اسمیکمر از پشت بام پایینامد)
دراین ضرب المثل، گوینده آن میخواهد متذکر شود که روستای سهلان در گذشته بسیار بزرگتر از امروز بوده است. میخواهد گوشزد کند که در زمان گذشته موجودی مانند بز، بدون اینکه از پشت بام خانهها پایین بیاید، فاصله سهلان تا صوفیان را طی کرده است. مبدا حرکت بز در این مثل سهلان یا یکی از صحراهای آن مانند گیلیخان است و مقصد آن صوفیان یا یکی از روستاهای نزدیک آن مانند اسمیکمر میباشد. فاصله سهلان تا صوفیان حدود ۲۰ کیلومتر میباشد. بنابراین، اگر روستا(شهر) سهلان در گذشته میتوانست این قدر بزرگ و تقریبا به بزرگی تبریز امروزی باشد، طبیعتا باید ذکری از آن در تاریخ دیده میشد یا آثاری از آن در محدوده منطقه باقی میماند. نه در تاریخ از چنین شهری خبری است و نه آثاری به آن صورت وجود دارد. بنابراین، این گفته یا اغراق میباشد یا اگر واقعا روستا درگذشته بزرگتر از روستای کنونی سهلان بوده باشد شاید شکل اولیه مثل به صورت زیر نزدیک بوده است: بیر گئچی سآلاندا داما چیخدی گیلیخاندا دوشدو (بزی در سهلان به پشت بام خانهای رفته در گلیخان از پشت بام پایینامد) یعنی مبدا و مقصد بز در محدوده خود روستا واقع بوده است. بعدا صوفیان وارد مثل شده و اغراق افسانهای انجام گرفته است!
(۴) ملاملک بونلاری دئییردیها!!! (ملا ملکاینها را میگفت !!!)
بیش از یکصد سال پیش، شخصی بنام ملاملک در روستا زندگی میکرده است که از وی بعنوان یکی از مطلعترین و شگفت انگیزترین اهالی روستا یاد میشود. به گفته افراد مسن روستا، او به همراه نزدیکانش از بیم روسها که میخواستند یکی از زنانشان را به سربازی ببرند، از آن طرف رود ارس متواری شده، در روستای سهلان ساکن گشته بود. ملاملک ضمناینکه نقش ملا را داشته، در مورد آینده هم پیشگوییهایی انجام داده که حرفهای وی، موجبات حیرت، خنده و استهزاء اهالی روستای آنزمان بوده است. او کتابی همراه داشته و پیشگوییهای خود را از آن کتاب برای اهالی نقل میکرده است. برخی از گفتههای او در زیر آورده شده است:
– دمیر دمیری مینهجک، گؤیده دمیر دولاناجاق و اوزاق یوللار یاخین اولاجاق!(آهن سوار آهن میشود، آهن در آسمان گردش خواهد کرد و راههای دور نزدیک خواهد شد!)
– داغ–داشین قومو پولا گئدهجک! (ماسه کوهها قابل فروختن خواهد بود!)
– وای اومتین اوگونونه کی دام-داش دایانا آجی چایا! قیرخ قیرخا قاریشاجاق و جوانلار یاشامایاجاق! (وای به حال آنروز امت که خانهها به آجی چای برسد! مراسم چهلم انسانها باهم تلاقی پیدا خواهد کرد و جوانها جوانمرگ خواهند شد!)
– بؤیوکلر اوتورموش یئرده، اوشاقلار دانیشاجاق! (درحالیکه بزرگان نشستهاند، بچهها حرف خواهند زد!)
– اوغلان–قیز یول گئدنده ، بیربیریندن تانینمایاجاقلار! (موقع راه رفتن پسر-دختر ، آنها از هم قابل تمیز نخواهند بود!)
– اوشاقلار آنا قارنیندا دانیشاجاق! (بچهها در شکم مادرشان حرف خواهند زد!)
علیرغم شگفتی روستائیان، به نظر میرسد مسائل مطروحه ملاملک، به توسعه جوامع و مدرنیته اشاره دارند که آنزمان در اروپا و روسیه اتفاق افتاده بود. مواردی هم پیش بینی میشده که با توسعه علوم بتواند اتفاق بیافتد. روستائیان با مشاهده قطار، هواپیما،ایجاد معادن، توسعه شهر تبریز، تغییر رفتارهای اجتماعی، تغییر پوشش انسانها و آزمایشات پزشکی شبیه سونوگرافی به یاد ملاملک افتاده، به صدق گفتههای وی پی برده و میگفتند: “ملاملک بونلاری دئییردیها!!!” (ملا ملکاینها را میگفت !!!)
(۵) سامان سارالار، پولو آغارار! ( کاه زرد میشود، پولش سفید میشود!)
یعنی، کاه کالای با ارزشی است. این کالای مهم حتی وقتی که کهنه شده رنگش زرد شود، بازهم ارزش خود را دارد. به بیان دیگر، کاه ارزش خود را همیشه حفظ میکند زیرا کاه کهنه را مانند کاه تازه یا همراه آن میتوان به مصرف رسانید.
درگذشته، یکی از مشاغل مرسوم اهالی سهلان و منطقه، سامانچیلیق(کاه فروشی) بوده است و کسی را که بهاین کار مشغول گردیده، سامانچی (کاه فروش) میگفتند. برای متداول بودن این شغل در میان مردم کافی است، به این گفته یکی از اهالی روستا دقت شود: “ائششگی اولان – اولمویان سامانچیلیق ائده بیلردی!” یعنی افرادی که الاغ داشتند یا الاغ نداشتند، میتوانستند کاه فروشی کنند. در سالهای یادشده، کاه فروشان برای انجام کارشان در یکی از کاروانسراهای تبریز مستقر میشدند. آنها معمولا تعدادی الاغ داشتند که ازاین حیوانات در کاروانسرا نگهداری کرده، جهت حمل کاه استفاده میکردند. بعضی از این افراد، شبها را در کاروانسرای مربوطه سپری میکردند و از اثاثیه و الاغهای خویش مواظبت مینمودند. افراد دیگری به کاروانسرا کاه آورده، در محوطه آن میریختند و آنرا به کاه فروشان یا سایرین میفروختند. حیوانداران تبریز و افرادی که منازلشان نیاز به کاه گل داشت، به کاروانسرا مراجعه نموده، از کاه فروشان تقاضای کاه میکردند. کاه فروشان تورهای کاه را پرکرده، آنها را با طناب بار الاغهای خود مینمودند. سپس به سوی مکان مشتری میرفتند. در آنجا کاه درخواستی را تحویل مشتری داده، هزینه آن را دریافت نموده و دوباره به کاروانسرا مراجعه میکردند. مشکلترین بخش کار کاهفروشان زمانی بود که، خانه مشتری در یکی از کوچههای تنگ و باریک تبریز قرار داشت. در مواجهه بااین کوچهها، کاه فروشان بار حیوان را در ابتدای کوچه بر زمین گذشته، بقیه راه را خود حمل میکردند. با ظهور وانت بارها، اغلب کاه فروشان الاغهای خویش را فروخته، جهت حمل کاه وانت بار خریداری نمودند. بااین روند، طبیعتا نقش کاروانسرا هم کمرنگ گردید. در سالهای بعد از آن، بدنبال کاهش چشمگیر خانههای کاه گلی و حیوانداران تبریز، نیاز به کاه عملا بسیار محدود شد. بدین ترتیب شغل کاه فروشی منسوخ گردید و کاه فروشان مجبور شدند شغلهای دیگری پیشه بگیرند. برخی از مثلهایی که در میان ترکانایران رایج بوده و به نقش کاه در زندگی آنها اشاره دارند، بدین قرارند:
– ساخلا سامانی، گلر زامانی!
– ساری سامان ، هئچ واقت تایادا قالماز!
– سامان آلتیندان سو یئریدیر!
– ائل یاخشی بیز یامان، ائل بوغدا بیز سامان!
– اوزاق یئرین آرپاسیندان، یاخین یئرین سامانی یاخشیدیر!
– یاخشیلیغا یامانلیق، کور ائششگه سامانلیق!
– شیطانین آجیغی یاخشی آدامدان گلر، شیطانیلا اورتاق اولان بوغدا اکر، سامان بیچیر!
– سودا بوغولان سامان چوپوندن یاپیشار!
– اسنمک ، اسنمگی گتیرر ، وای سامانلیقداکینا!
– سامانلیقدا ایینه آختاریر!
– سامان سنیندیر، سامانلیق سنین دگیل کی!
– زامانا ای زامانا، اوخون قویدون کمانا، ائششکلر آرپا یئییر، ات حسرتدیر سامانا!
– سامانین آغی گوموشدو، ساریسی قیزیل!
(۶) قاطار آلتیندا قالاسان! (زیر قطار بمانی! )
راه آهن تبریز- جلفا از میان روستای سهلان میگذرد کهاین موضوع تبعاتی برای منطقه داشته است.ایجاد راه آهن و تردد قطارها، برای مردم روستا خاطرات تلخ و شیرینی بهمراه آورده و این پدیده بر فولکلور روستا نیز تاثیر گذاشته است. تاکنون، چندین نفر در اثر بی احتیاطی، توسط قطار جان خود را از دست دادهاند. بااین وجود مردم میگویند:”قاطار وورانین، قانی هدردی! ” (کسی را که قطار زیر گرفته باشد، خونش به هدر رفته است!) همچنین هر از گاهی، احشام روستائیان در زیر قطار میمانند. از مزایای راه آهن میتوان به اشتغالزایی آن در گذشته اشاره کرد. مثلا، دهها نفر از اهالی روستا با عنوان دمیر یولو فهلهسی(کارگر راه آهن) مشغول کار شده، نهایتا بازنشسته شدهاند. همچنین، توزیع گوشت قربانی موقع تولد پسر محمد رضا شاه از طریق قطار، منجمله خاطرات خوش اهالی بوده است. راه آهن، جغرافیای طبیعی روستا را به سه ناحیه تقسیم نموده است کهاین مورد در مکالمات روزمره مردم منعکس میشود. مثلا، برای بیان موقعیت مکانها از عبارتهای زیر استفاده میگردد: دمیر یولونون اوستو(بالای راه آهن)، دمیر یولونون آشاغیسی(پایین راه آهن)، دمیر یولونون قیراغی(کنار راه آهن). همچنین کلماتی مانند واغزال، گمرک ، واگن، ترزین، سیم دیره کلری، ایستگاه و غیره کلمات آشنایی برای اهالی میباشند. راه آهن، حتی در نام گذاری طایفهها نیز تاثیر داشته است. افرادی در روستا زندگی میکنند که به فرزندان آرالوف مشهور هستند. بنا به گفته یکی از فرزندان آرالوف، نام پدر آنها علی اصغر بوده است. علی اصغر، موقع احداث ایستگاه راه آهن با روسها معاشرت میکرده است. در آن زمان روسها علی اصغر را علی اصغراوف خطاب میکردهاند. علی اصغراوف در زبان روستائیان به صورت آرالوف تلفظ شده، ماندگار شده است! نقش راه آهن در شوخیهای مردم روستا نیز قابل مشاهده است. مثلا میگویند فلان کس میخواسته در روی ریلهای قطار خوابیده، خود کشی کند. به این منظور قصدش را به همسرش گفته، از او میخواهد آب و آذوقه مختصر حاضر کند.اما همسرش میگوید، تو که میخواهی خودکشی کنی، آذوقه را برای چه میخواهی؟! مرد جواب میدهد، “قاطار گئج گلسه، آجیمدان اؤلمهیهجگم کی؟! ” (اگر قطار دیر آمد از گرسنگی نخواهم مرد که!!) در روستا موقع ناراحتی زیاد از دست شخصی، به جای نفرین مشهور، “سال آلتیندا قالاسان!” (زیر سنگ قبر بمانی!)، گاهی از، “قاطار آلتیندا قالاسان!” (زیر قطار بمانی! ) استفاده گشته، نفرین شدیدتر میشود!
(۷) اولماسین خوجا میجانین بیر تئل ایپگی! (نباشد یک تار ابریشم خواجه مرجان!)
گوینده این مثل منظورش اینست که از شخص دارا اگر چیزی کم شود نباید به حساب آورده شود. بنابراین، مثل بر ثروتمند بودن خواجه مرجان دلالت دارد. یعنی اگر یک تار از تارهای ابریشم خواجه مرجان برداشته شود چیزی از آن کم نخواهد شد. این مثل همچنین نشان میدهد که در خواجه مرجان تولید ابریشم مرسوم بوده است. روستای خواجه مرجان که اغلب مردم منطقه از جمله روستاییان سهلان آنجا را خوجا میجان مینامند، یکی از روستاهای هم مرز سهلان میباشد. در حال حاضر، جمعیت سهلان چند برابر خواجه مرجان میباشد. در یکصد سال اخیر، افرادی از خواجه مرجان به سهلان آمده، در آنجا ساکن شدهاند. افرادی نیز از سهلان به خواجه مرجان رفتهاند. مثلهایی مانند مثل بالا از زبان افراد مسن سهلان شنیده میشود که بر شکوه خواجه مرجان در گذشته اشاره دارند. همچنین مثل زیر در سهلان بکار میرفته است:
گؤیده اولدوزلارین سایی وار، یئرده خوجا میجانین دوه لرینین سایی یوخدو! (در آسمان ستارگان قابل شمارش هستنداما در روی زمین شترهای خواجه مرجان غیر قابل شمارش هستند!)
تعدادی از اهالی سهلان اظهار میدارندکه قدمت خواجه مرجان از تبریز بیشتر است. روایت چنین مقایسه قدمتی، در مورد سایر شهرها و روستاهای منطقه و خود سهلان شنیده نشده است.
(۸) ائله بیل سئیینچی گلیب! (مثل اینکه کوزه فروش آمده! )
در گذشته، یک نفر که به احتمال زیاد از منطقه گونئی بوده، برای فروش کاسهها، کوزهها و دیگر اسباب سفالی خود به سهلان میامد. این شخص بساط خود را در مرکز روستا (قالا قاپیسی) پهن مینمود. به گفته افراد مسن، با آمدن این کوزه فروش، باد شدید ناگهان شروع به وزیدن کرده، بارش باران شروع میشد! برای مدتی باران به شدت باریده، موجبات ناراحتی عدهای از اهالی را فراهم مینمود. بنابراین، هر گاه باران شدید و ناخواستهای میامد، به همدیگر میگفتند: “ائله بیل سئیینچی گلیب!” (مثل اینکه کوزه فروش آمده!) در سالهای بعد، روستائیان برخی از اقوم خود را که در جاهای دیگر زندگی مینمودند و اتفاقا موقع مهمانی آمدنشان باران میبارید را نیز، به کوزه فروش تشبیه میکردند! میگفتند:”ائله بیل سئیینچی گلیب!” (مثل اینکه کوزه فروشآمده! ) در واقع با این تشبیه مثل فوق تقویت شده، خاطیره کوزه فروش ماندگار شده است.
(۹) دول کیشییه توی توتسان، اوشاقلار گؤی اوسگورمه توتار! (اگر برای مرد بیوه عروسی گرفته بشود، بچهها سیاه سرفه میگیرند!)
در گذشتههای نه چندان دور، ازدواج مجدد بدلیل فوت همسر، امری عادی بوده است. گاهی هم یک مرد با چند زن ازدواج میکرد. با این وجود، از قدیم، مراسم عروسی برای یک مرد بیوه برگزار نمیشده است. روستائیان، با پند و اندرز یا مثلهایی شبیه این مثل، گرفتن مراسم عروسی برای یک مرد بیوه را همواره منع میکردهاند! میگفتهاند، اگر اینکار انجام بشود، بچههای روستا سیاه سرفه میگیرند! طلاق هم در روستا به ندرت اتفاق میافتاده است. در حال حاضر، با آنکه طلاق نسبت به گذشته بیشتر شده است ولی هنوز این مثل در روستای سهلان صدق میکند و حتی اگر یک مرد بیوه در دهه سوم عمرش ازدواج مجدد بکند، برایش عروسی نمیگیرند.
(۱۰)اتووا لعنت فرش گتیرن! (لعنت بر پدرت آورنده فرش!)
از گفتههای افراد مسن روستا چنین نتیجه گیری میشود که صنعت دستی فرشبافی در دهه ۱۳۳۰ شمسی در روستای سهلان ایجاد شده است و قدمت چندانی ندارد. قالیبافی در سالهای یاد شده توسط دو نفر، مشهور به جوققامحمد و حسن خوجو، به روستا آورده شده است. اولی که اهل تبریز بود، کارگاه آآموزشی فرش خود را در پایین ده(آشاغی کوچه) و در خانه کاظم جمالینژاد دایر کرده بود.اما دومی که از اهالی روستای خواجه مرجان بود، کارگاه خود را در بالا ده(یوخاری کوچه) و در منزل ذکرعلی راه نو برقرار نموده بود. قالیهای این اشخاص دارای نقشه ای موسوم به “جئیران نیشان” بودند. از آن دوران خاطرات تلخ و شیرینی بر یادها مانده است. میگویند، عباسعلی دهاتی که یکی از ریش سفیدان روستا بود، در آن ایام فوت کرده بود. با شنیدن خبر فوت شیون به آسمان برخاسته، اندوه بسیاری را فرا گرفته بود. همه در حیاط عباسعلی جمع شده گریه میکردند و چند نفر نیز او را غسل میدادند. ناگهان، تعدادی دختر بچه با جیغ و داد از کوچه وارد حیاط شده، همه را نگران کردند! علت سر و صدایشان را از بچهها پرسیدند. دخترکی که مادرش از اقوام خیلی نزدیک عباسعلی بود نفس زنان گفت: “مادرم کجاست؟! جوققا محمد آمد! مادرم بیاید، برویم، جوققامحمد به من فرشبافی بیاموزد!” به هر حال، در کارگاههای آموزشی یاد شده فوق، تعدادی از افراد در فرشبافی متبحر شده، استاد گشتند. این استادان متعاقبا برای خودشان کارگاه(کرخانا) باز کردند و شاگردهایی نیز آمده نزد آنها مشغول بکار شدند. رواج این صنعت موجب اشتغالزایی و کسب درآمد برای روستائیان گردید. با وجود این، فرشبافی از شغلهای پر مشقت و کم درآمد بوده است. همیشه از فروش قالی کمترین سود را کسانی بردهاند که بیشترین زحمت را جهت تولید فرش متحمل شدهاند. درآمد اصلی فروش نصیب بافندهها نشده، بلکه به جیب واسطهها رفته است. همچنین شاگردها اغلب توسط استادان خود تحقیر شده، مورد ضرب و شتم هم قرار گرفتهاند. بافندهگان قالی، موقع مواجه شدن با آن جورها خشمگین شده، این نفرین را بارها بر زبان آوردهاند: “آتووا لعنت فرش گتیرن!” (لعنت بر پدرت آورنده فرش!) آنها بدین وسیله انزجار خود را از جوققامحمد، حسن خوجو و قالیبافی ابراز داشتهاند! جوققامحمد در آن سالها با یک بیوه زن سهلانی ازدواج کرد و مدتی هم در آنجا زندگی کرد، اما بعد از فوت همسرش روستا را برای همیشه ترک نمود. از جوققامحمد و حسن خوجو فرزندی به یادگار نمانده است، ولی نامشان به عنوان بانی فرشبافی در سهلان ماندگار شده است. آللاه اؤزلرینه و آتالارینا رحمت ائله سین. (خدا بر خودشان و پدرشان رحمت کند.)
10 پاسخ
سلام
گیلیخان، شهری باستانی و احتمالا اشکانی و در بین تبریز و منطقه گونئی (محال شبستر و اطراف) بوده است.
منبع: مقاله شهر باستانی گیلیخان، نویسنده قدرت ابوالحسنی سهلان چاپ شده در سال ۱۴۰۲ و شماره ۲۱۷ مجله خداآفرین تهران:
http://www. khudafarin. ir/images/pdf/217. pdf
=============================
مقاله شهر باستانی گیلیخان در فضای مجازی نیز انتشار یافته است:
https://turuz.com/storage/uz-4-edebiyat-2020New_Folder/7138-Shehri_Bastaniye_Gilixan-Qudret_Ebulheseniye_Sehlan-Ebced-2023-28s.pdf
https://www. upsara. com/do. php?id=152668
https://www. uplooder. net//files/42e35a001f4f4ee64a55f686ed750933/شهر – باستانی – گیلیخان. pdf. html
با احترام
با سلام
نام اصلی روستای سهلان، ساغالان است. این نام به ویکیپدیا هم افزوده شده است.
با احترام
قدرت ابوالحسنی سهلان
چوخ یاشلی آذربایجانلی آغا خانملار هابله احمد کسروی اوز کتابندا بو کنده ساوالان دییرلر.
سلام قدرت عموغلی الرین اغریماسین کی کندیمیزی تعریف لیرسن
سلام چوخ گوزلدیلرشعریلرین
سلام
۱ یئنی ایلی ایشیق سایتینین عزیز زحمت چکنلرینه تبریک دئییب اوغورلار دیله ییرم.
۲ سایین ح.خوجالی جنابلاری، سیروس بی و خالام اوغلوم یعقوبدان محبتلی باخیشلاری اوچون تشککور ائدیرم.
۳ با تشکر از خانم مشمولی سهلان به اطلاع میرسانم: بدلایلی و بیش از یک سال پیش، مطالب راجع به روستایمان را از وبلاگم حذف کرده ام. اما، مطالب
فولکلوریک آن در قالب ویژه نامه سهلان در شماره ۷۸ ماهنامه ائل بیلیمی تبریز چاپ شده است. آنرا از آدرس (https://turuz.com/book/title/El+Bilimi+Toplaghi) میتوانید دانلود کنید. علاوه بر آن کتاب “سهلان” به زبان ترکی که شامل ۵۲ داستان کوتاه، ۱۱شعر و غیره میباشد هم منتشر شده است. ایمیل من نیز (Sahlan_a@yahoo.com) میباشد.
حؤرمتله
با سلام و خسته نباشید
آقای ابوالحسنی چند سال پیش من در وبلاگ شما مطالبی راجع به سهلان و شجره نامه اش دیده بودم و در موردش با شما صحبت کرده بودم ولی حالا آنها را پیدا نمیکنم. بهشون نیاز دارم. ممکنه منو راهنمایی کنید؟؟؟
چوخ گوزل خال اوغلوم دووردان کندیمیزی دوباره دیریدمیسن
سلام، واقعا ساغول آقای ابوالحسنی،
شاید بیر عدهلر آننامیهلر، اما مطمئنا ساغلان اؤزلوغوندا تاریخ بویی سنین کیمی اوشاخلارینا افتخار ائلییب و ائلییجک، یاشاسین.
گؤزل یازی ایدی. ساغ اولون