توضیح:
آقای ضیاء صدقی در روز شانزده فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۵ آوریل ۱۹۸۴ مصاحبه مفصلی با دکتر غلامحسین ساعدی در شهر پاریس – فرانسه انجام داده که در این مصاحبه سوالاتی نیز از ایشان در مورد صمد بهرنگی و مرگ وی پرسیده شده است. در سالروز مرگ صمد بخشهای مرتبط این مصاحبه را به خوانندگان «ایشیق» تقدیم میکنیم. متن کامل این مصاحبه در سایت اخبار روز منتشر شده است.
***
س- شما با صمد بهرنگی هم آشنایی داشتید؟ چون آل احمد می نویسد که خبر مرگ صمد را هم شما به ایشان دادید. آقا واقعاً صمد بهرنگی تا آنجایی که خاطرتان شما را یاری می کند به دست ساواک کشته شده بود؟
ج- من حقیقت قضیه را بگویم. آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی می شناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمی شناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابخانه آمد با ترس و لرز، من آنجا بودم دیدم یک بچهی جوانی آمد و لباس ژندهای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را می خواهد…
س- در کتابخانه کجا آقا؟
ج- یک کتابفروشی بود.
س- کتابفروشی روبروی دانشگاه، یکی از آن کتابفروشیها؟
ج- نه، تبریز را می گویم. کتابفروشی «معرفت» بود. حتی گفت که این را می خواهم و یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه جوری می خواهد این را. بعد صدایش کردم، ترسید. من یک مقداری از کتابهایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد، یعنی از وقتی که محصل بود من او را شناختم تا دم مرگش.
این قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلاً واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرده و آدمی که با او همراه بوده و بعنوان عامل قتلش می گویند یک افسر وظیفه بوده که من بعداً او را هم دیدم و این آدمی بود که با سعید سلطانپور کار می کرد و موقعی که سه نفری آمده بودند در تبریز و کمیته چیز را تشکیل داده بودند یکی از آنها همان آدم بود که با صمد بود. صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آل احمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلت های عمده جلال آل احمد، من نمی گویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت Myth ساختن است و Myth پروری است. و وقتی Myth می سازد میتواند مثلاً دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمی دانم صمد مرده در چیز یا کشته شده. و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم، اغراق گویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خوب خود آل احمد وقتی مرد، من این را میدانم که دقیقاً تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت میکنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا باز پر شد که او را کشتند و آنوقت یک محیط شهیدپروری دست شد.
س- صمد بهرنگی آیا هیچوقت کارهای ادبی و کارهای سیاسی اش را به شما نشان می داد؟
ج- آره، من الان فراوان نامه از او دارم که حد و حساب ندارد. یک مقدار زیادی از آنها پیش یکی از دوستانم در آمریکا است که فعلاً آدرسش را ندارم. صمد کار سیاسی که به آن معنی نمی کرد. یعنی توی حزب باشد. ولی تاندانس سیاسی خیلی شدیدی داشت.
س- به چه سمتی؟
ج- خب معلوم است، به اصطلاح معروف اندکی چپ بود و این چپ بودن هم اندکی تمایل به شوروی هم تویش بود. منتهی صمد اصلاً فوق العاده ذهن شفافی داشت. یکبار که مثلاً یک جوری رویش فکر می کرد دیگر جزمی نبود و روز بعد هم از زاویه دیگر می خواست نگاه بکند. صمد هیچوقت کار ادبی و این چیزهایش را بعنوان کار جدی نمی گرفت بلکه فکر می کرد که با این قضیه میتواند افکارش را چیز بکند…
س- منتشر بکند.
ج- یعنی در واقع نقش عمدهای که صمد داشت بعداً هم کلیشهبرداری و نمونهبرداری و تقلید از او شد، برای بار اول مثلاً بعد از ۲۸ مرداد یک معلم تبدیل شد به مبلغ. یعنی در واقع مبلغ و معلم را با هم ادغام کرد و به این دلیل بود که فکر می کرد که… مثلاً یکبار آمده بود پیش من و می گفت مثلاً چکار بکنیم برای بچه ها و اینها. گفتم که خب خودت یک چیزی بنویس و خودت ببر بخوان. بعد قصه نویسی را از آنجا شورع کرد. آره کارهایش را من همه اش می دیدم.
س- شایع است که آن کار معروفش را که «ماهی سیاه کوچولو» است پیش شما آورد و شما آن را به سیروس طاهباز دادید که آن را به اصطلاح به فارسی نویسی درست در بیاورد که قابل انتشار باشد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟
ج- این به آن صورتش نه. ماهی سیاه کوچولو را برای مجله آرش فرستاده بود یک داستان کوتاهی بود که در مجله آرش میبایست چاپ بشود، داستان خوبی بود. آنوقت همزمان با آن موقع کانون پرورش فکری تشکیل شده بود. سیروس طاهباز گفت که آره می شود این را آنجا به صورت کتاب درآورد. آنکه می گویند فارسیاش را درست کرد و درست نکرد نه، هر کاری را آدم ادیت میکند. هر مزخرفاتی را من بنویسم میگویم که شما ببینید که فارسیاش درست است یا نه چهار کلمه اینور و آنور صاف و صوف بشود، تقریباً حرف ربط و حرف اضافه از همدیگر تفکیک بشود، جابجا نشده باشد و اینها. در همین حدود بود و درست موقعی منتشر شد که صمد مرده بود.