ایشیق
چئویرن: ایشیق
ترجمه: ایشیق
سسلندیرن: ایشیق

آذربایجانی‌های مهاجر و تئاتر خراسان
feridun salahi

توضیح:
تئاتر خراسان و بویژه شهر مشهد با میراث هنری هنرمندان ‌آذربایجانی‌تبار گره خورده و با آن هویت یافته است. اولین گروه نمایشی به مفهوم اخص هنری، آذربایجانی‌هایی بودند که از طریق باجگیران و درگز به مشهد آمده و به کار تجارت مشغول بودند. این خانواده‌های مهاجر که با آثار نمایشی روسیه و اروپا و هنرهای منطقه‌ای قفقاز به ویژه تفلیس آشنایی داشته و با آن زندگی کرده بودند، تجربیات خود را در راه تحول و استحاله تئاتر نمایشی سنتی مشهد به تئاتر مدرن، بکار بستند؛ طوری که حتی بعد از رفتن آنان سالیان سال نمایش‌هایی که توسط هنرمندان مشهدی ایفا و اجرا می‌شد تم موسیقیایی ترکی آذری را حفظ کرده بود. فریدون صلاحی از جمله‌ی این هنرمندان آذربایجانی تبار بود که نقش بسزایی در فرایند گذر هنر نمایشی سنتی مشهد به هنر مدرن نمایشی داشت.

فریدون صلاحی بنیانگذار گروه تئاتر نیما در مشهد درهفتم اسفند سال ۱۳۱۳در یک خانواده آذربایجانی مهاجر در شهر مرزی محمدآباد درگز دیده بر جهان گشود. درسال ۱۳۲۸بعداز اتمام دوره ابتدایی به همراه خانواده اش به مشهد نقل مکان کرد و فعالیت هنری خود را در عرصه هنرنمایش و سرودن اشعار متعهد اجتماعی و مقاله نویسی آغاز نمود. به اتفاق جوانان خوش ذوق گروه تئاتر قوچان را پی نهاد و سامان بخشید؛ در نزد روزنامه خراسان هفته‌نامه “پیک خراسان” را منتشر ساخت و مجدانه روزنامه روشنفکری معروف آن زمان “آفتاب شرق” و هفته نامه “هیرمند” و “نور خراسان” را مدیریت کرد. درسال ۱۳۳۸در تئاتر هنری تروپ شهرزاد گام‌های مهمی‌در اجرای نمایشنامه‌های اجتماعی و انتقادی برداشت و در همین سال اولین مجله هنری تئاتر را با نام “فروغ هنر” به جامعه هنری استان عرضه کرد. همزمان با تاسیس اداره فرهنگ و هنر خراسان درسال ۱۳۴۸گروه تئاترنیما را بنیاد نهاد و بالغ بر ۳۰ نمایشنامه را با تم‌های اجتماعی / انتقادی به صحنه نمایش برد. وی که هنرمندی آزاداندیش بود و بر آزادی قلم، اندیشه و زبان تآکید داشت و به اعتلای دانش و رونق اندیشه و آزادی میهنش دلبسته بود، در سال ۱۳۸۷ در شهر مشهد چشم بر جهان فرو بست.

***

hasan-ildirim
جلوه‌هائی از منش و بینش استاد فریدون صلاحی
حسن ایلدیریم

هیچ انسانی را از مرگ گریزی نیست. زمین همواره گهواره و گور آدمی‌بوده و خواهد بود، اما آنکه زاده می‌شود، به ناگریز خواهد زیست تا نابوده شود و این بسی روشن است که هر زندگی رنگ و آهنگ و درون مایه خاص خود را دارد. در این “گور و گهواره” چه پر شمار آدمیانی که زاده شده‌اند، زیسته‌اند و خاموش و فراموش به تهی تاریک جهان پیوسته‌اند و نیز بودند و هستند و خواهند بود انسانهایی که با پر فروغ بودنشان، پر تلاش زیستنشان و رنج و شادی جهان را بر خود و دیگرانهموار، دایره بودنشان را فراغ‌تر کرده و سرنوشت‌شان را با سرنوشت مردمانشان گره زده‌اند. سرشار از نیکی، پاکی، مهر و زیبائی و خلاقانه با آرمانها و آرزوهای مردمانشان درآمیخته و زندگی‌شان را در ذهن و باور آنها جاری ساخته و ماندگار شده‌اند. چنانکه فریدون صلاحی.
دریغا که آن زبان طنز گوی و شیرین به کار نیست. آن لبخندهای محبت آمیز دیگر جاری نمی‌شوند. آن چشمان مهربان و فروغ مهر نمی‌فشانند، چرا که آن جان شیفته چشم از جهان فرو بسته است.
اما صلاحی اندیشه و صلاحی تلاش، صلاحی هنرآفرین و قلم‌زن، در شعرهایش، در نوشته‌هایش، کردار و کنش‌هایش، در نمایش‌هایش زنده و تپنده حضور دارد؛ در یاد همه دوستداران فرهنگ و هنر، بخصوص هنر تئاتر می‌زیید. در نمایش هرصحنه‌ای سهمی‌از هنر وتلاش صلاحی متبلور متلجی می‌شود. در هر نشست هنرمندان، صلاحی جان می‌گیرد و هم صحبت آنها می‌شود. به یقین در وجود تک – تک ما، انسانهایی که با آنها زیسته‌ایم، یا از اندیشه و رفتار و تاثیر آگاهانه، یا ناخودآگاه پذیرفته‌ایم، نقشی ماندگار در ذهن باور ما به جای مانده است که در موقعیتهای خاصی آن تاثیر خودنمائی می‌کند. این یعنی زنده بودن همان وجودها در ما.
من از این که با استاد صلاحی آن انسان شریف، فرهیخته و هنرور آشنا و دوست بودم بسیار خوشنودم. در دیدار اولمان حس کردم که سالهاست که او را می‌شناسم و او نیز، صمیمی‌ و بی ریا و از جان و دل با من سخن گفت. خیلی زود گفت و گویمان به هم سخنی و هم دلی رسید و من این را مدیون دوست مشترکمان آقای عسگرپور هستم. او بود که صلاحی را برایم شناساند و از این رهگذر، من از چشم و زبان صلاحی تئاتر خراسان را، محیط فرهنگی –هنری مشهد را بهتر و دقیق‌تر شناختم.
استاد صلاحی دید وسیعی داشت؛ تنها در عالم شعر یا روزنامه نگاری و یا تئاتر محصور نبود. او اطلاعات وسیعی از تاریخ، جامعه‌شناسی، فلسفه به خصوص تاریخ هنر داشت. در مورد هر موضوعی که صحبت می‌کرد نسبت به آن اشراف داشت؛ جنبه‌های گوناگون آنرا می‌دید. چون ازصمیم قلب و آگاهی و دانش سخن می‌گفت و هم خود که اهل تئاتر بود بیان‌اش تجسم کننده بود؛ صحبت هایش جذاب، آگاهی‌بخش و زنده بود. هم صحیتی با او نعمتی بود. خوشا بحال کسانی که با او نشست و بر خاست چندین ساله داشته‌اند.
من در اینجا به چند اپیزود اشاره خواهم کرد. تا جلوه‌هائی از شخصیت و منش، دانش و هنر او را متجسم سازم. و پیشاپیش از دوستانی که شاید بعضی از این گفته‌ها برای آنها تکرار، مکررات باشد، پوزش می‌خواهم.
به زادگاهش درگز عشق می‌ورزید؛ درگز را شهر باز می‌نامید. چرا که از هر قوم و مذهبی در آن شهر زندگی می‌کردند و هر کدام شهره در هنری و مهارتی. چون درگز محل رفت و آمد ایرانیان به آن سوی مرزها بود، از هر قوم و ملتی در آنجا بودند: ترک‌های آذری، ارمنی‌ها، یهودی‌ها وغیره، هنرمندان تئاتر، تاجران خبره از شهر‌های مختلف ایران درآنجا سکنی گزیده بودند. شناخت همه جانبه‌ای از فرهنگ، جغرافیا، اقتصاد و هنر داشت. پدرش معاون فرهنگ وقت بود و هنرمندان ارج می‌نهاد. با یاری پدرش در شهر درگز نمایش‌ها به اجرا گذاشته می‌شد. او افراد مشهور هنرمند را می‌شناخت و سابقه دوستی و آشنائی با آنها را داشت؛ خانمی ‌را می‌شناخت که پدرش برای او احترام زیادی قائل بود. می‌گفت او را از مسکو و لنینگراد می‌شناسد. در دانشگاه‌های آنجا دیده است. آن خانم، جمشیدیان نام داشت، خانمی‌محجوب، محبوب و ساده زیست. او اجرا کننده نقش تئللی در نمایش کمدی- موزیکال آرشین مال آلان بود.
آرشین مال آلان را نخستین بار در درگز دیده بود. در دبیرستان درگز گروه‌های تئاتری مهاجر اجرایش کرده بودند. پدرش نیز یاری‌یشان کرده بود. این نمایش او را به عرصه تئاتر کشانده بود.
در زادگاهش با هنر و ادبیات آشنا و شیفته‌اش شده بود. عشق به شعر را از بانوی همسایه‌شان آموخته بود. می‌گفت:

“در همسایگی ما خانم هنرمندی زندگی می‌کرد. غروب که می‌شد سماورش را آتیش می‌کرد و قارمونش را ور می‌داشت و منو صدا می‌کرد : فریدون گل! گل! من هم درس و مشق را رها می‌کردم به خانه‌شان می‌شتافتم. او قارمون را به سینه‌اش می‌فشرد و با صدای گوش نواز و مهربانه و حزین‌اش می‌خواند : اوجا داغلار باشیندا جیران یول ائیلر …..تا پسی از شب صدای تار و قارمون بود که از محله‌ها بلند می‌شد. آواز در آواز می‌خواندند. چه روزگاری بود و من هم محسور شعر و هنر می‌شدم و چیزهایی زمزمه می‌کردم.”
دوره‌ای از فصلنامه‌ی آذری را که دریافت کرده بود در نامه‌ای سراسر مهرآمیز تشویقگر برایم نوشت:
“من باید سپاسگزار دوباره باشم از شما به خاطر فصلنامه‌هایتان که این دوستان ساکت و خاموش و عزیز و دوست داشتنی مرا با خود به سرزمین مقدس می‌برند، به سرزمین کودکی، به دوران خوبی‌ها، آن روزهایی که رفته‌اند، روزهای خوش زندگی، روزهای گویش‌های پدر، آوازهای آشنا، آوازهای شیرین، خیال انگیز، اوجا داغلار باشیندا و خیلی چیزهای خوب. با این‌ها دوباره می‌رویم، سبز می‌شوم، می‌بالم ،قد می‌کشم، بال و پر می‌گیرم به فضا و مکان دیروزیم .آن مهربان آواها و گویش‌های نازنینی راکه بوی خوش گذشته‌ام را می‌دهد، بوی با هم بودن‌ها، با هم سرودن‌ها، وشادیهای راستین و …”
در دیدار بعدی‌مان از انگیزه‌‌هائی که او را به عرصه هنر کشانده بود پرسیده بودم، گفته بود:
“یک نوع رهایی، نوعی رسیدن و صیروریت که آدم بهش پناه می‌برد، یکی به شعر، یکی به موسیقی، یکی به ادبیات، یکی به تئاتر، کسانی بیشتر دنبال این مسائل می‌گردند که در درونشان چیزهائی می‌جوشد و ناگریزش می‌کند … ،”
محیط فرهنگی‌ای که او در آن بالیده بود، همین نیروی درونی را در جان او متبلور نموده و او را به قلمرو پر مخاطره هنر کشانده و تمامی ‌عمر پربارش را با هنر و ادبیات در آمیخته بود. او صادقانه و عاشقانه در راه هنر تئاتر هستی‌اش را در طبق اخلاص گذاشت و کار کرد. تئاتر برای او تجلی‌گاه پیوند هنر و مردم بود. او در این عرصه بود که احساس و عاطفه و باورش را با ذهن و عاطفه و باور مردم گره می‌زد. او عاشق ارتباط زنده و نفس به نفس با مردم بود. به خاطر عشق‌اش به هنر و مردمش بود که سالها خاک صحنه خورد و بالید و یکی از نام‌آوران هنر تئاتر خراسان شد.
صحبت که از تئاتر خراسان، از محیط ادبی، هنری مشهد می‌شد، با وسواس و دقتی ستودنی، به دور از تبختر و خودبینی سخن می‌گفت. از چهره‌ها، اثرها، سالن‌ها و کوشش‌های شبانه روزی و فداکارانه کوشندگان تئاتر، ارتباط هنرمندان و نویسندگان، استقبال‌های مردمی‌. از کارهای خودش هم با فروتنی و منصفانه می‌گفت؛ از نمایشنامه‌های صحنه‌ای رادیوئی، اجرای نمایشنامه‌های زنده با دوستان دبیرستانی و از روزنامه‌های خراسان، هیرمند، آفتاب شرق که در آنها قلم می‌زد خاطره‌ها می‌گفت؛ از تجربه‌هایش در به راه انداختن گروه‌های هنری، طلوع، شهرزاد، نیما، فردوسی و … نکته‌ها می‌گفت و از یاران‌اش، از همه به نیکی یاد می‌کرد. بخصوص از زنده‌یاد منصور همایونی با حسرت و اندوه و خون دل سخن می‌گفت. او را شریفترین، با سوادترین، عاشق‌ترین هنرمند تئاتر خراسان می‌دانست و با احترام و بزرگی یادش می‌کرد. می‌گفت: “منصور زندگی‌اش را فدای تئاتر خراسان کرد.”
از دکتر محمدعلی لطفی به نیکی و احترام نام می‌برد. او را از سازمان دهندگان فرهنگ و هنر خراسان و از پیگیرترین، دانشمندترین حامیان تئاتر مشهد می‌دانست. با افتخار از همکاری گروهش -گروه تئاتری نیما- با دکتر لطفی سخن می‌گفت.
تئاتر مدرن را به خوبی می‌شناخت. می‌گفت:
“خاطره خوبی که از نمایشنامه‌های اجرا شده در مشهد دارم، از همه جذاب تر، اثر بسیار زیبا و قشنگ “آرشین مال آلان” بود که همیشه نه تنها برای من، بلکه برای اغلب کسانی که به کار هنر راغب هستند، و به این هنر عشق می‌ورزند، به این اثر توجه ویژه‌ای دارند. این اپرت ماده تاریخ خاصی برای خودش دارد:
“در جنوب خراسان زلزله شد. طبس، فردوس،گناباد ویران شده بود. دکتر شریعتی به کمک دوستانش در دانشکده ادبیات کمیته امداد تشکیل داده بود. من هم که با دکتر شریعتی دوست قدیمی‌بودیم و باروزنامه خراسان همکاری می‌کردیم، از من هم کمک خواست. یادم آمد که نمایشمانه آرشین مال آلان به اجرا بگذاریم. با منصور همایونی در میان گذاشتم. دست نوشته‌ها و متون اصلی را پیدا کردم. هنر پیشگان برجسته‌ی تئاتر مشهد را گرد آوردیم. شبانه روز کار کردیم. نمایش آماده شد. به یاد آن خانم مهربان افتادم، خانم جمشیدی؛ او را هم برای نمایش دعوت کردیم و نمایشنامه خوب اجرا شد. استقبال مردم بی‌نظیر بود، بعداز پرده اول من خانم جمشیدیان را به صحنه دعوت کردم و او را به مردم معرفی کردم. مردم با شور فراوان او را تشویق کردند و هدیه‌ای نیز گرفت؛ تاثیر بسیاری گذاشت؛ در روز آخر نمایش دکتر شریعتی برای تمامی ‌دست‌اندرکاران هدیه‌ای ترتیب داده و کادو پیچی کرده بود. هدیه‌ها را که دادند، او خواهش کرد که در صحنه کادوها را باز کنیم. آنها را باز کردیم، همه‌مان از این ابتکار مبهوت شدیم و به ناگهان سالن ترکید. تماشاگران شدیدا متاثر شده بودند. کادوها چیزهایی بود که از زیر آوار در آورده بودند؛ کیف، کفش، کتاب و هر چه که به کودکان مربوط بود. انسان و عاطفه و محبت او چه ابعاد ناشناخته‌ای دارد. ما این نمایشنامه را به نفع زلزله‌زدگان جنوب اجرا کردیم و این باعث شد که مردم واقعا به یاری زلزله‌زدگان بشتابند. این صحنه همیشه در تمامی ‌عمردر جلو چشمانم بوده و مرا به کارم بیشتر دلبسته کرده است.”
می‌گفت:
“در دهه ۵۰ تئاتر در مشهد رونق زیادی یافته بود، از هر سبک و شیوه ای تئاتر در مشهد اجرا می‌شد. هنرمندان برجسته ای به کار مشغول بودند.”
می‌گویم: از نمایشنامه‌نویسان برجسته‌ی کشور چطور؟ مثلا از ساعدی، بیضائی، رادی و… آیا آثاری اجرا می‌شد؟ ساعدی پدیده واقعا عجیبی در تئاتر ایران است. آثار او در گوشه کنار کشور به صحنه بود، حتی به روستاها کشیده شده بود. آیا از ساعدی هم نمایشنامه‌ای اجرا می‌کردید؟
گفت:
“آری چندتائی اجرا کردیم. می‌دانی که ساعدی با نمایشنامه‌هایش جان تازه‌ای به تئاتر ایران بخشید. او با نمایشنامه‌های بسیار زیبا و بحث برانگیزش، حرف‌های نو و گفتار نو آورد. سوژه‌های تکان دهنده‌ای در آثارش هست. جامعه را نشان می‌داد، خیلی زوم می‌کرد به زندگی خاص مردم، مردم را مطرح می‌کرد؛ اقشارهای مختلف مردم را ،”
یاد خاطره‌ای دیگر می‌افتد:
“ما ازپا نیفتاده‌ها را اجرا می‌کردیم. ساعدی هم به مشهد آمده بود. خیلی خوشحال بود، سر از پا نمی‌شناخت، ما هم که اورا دیده بودیم، انرژی گرفته بودیم. ساعدی برایمان اسطوره بود. بعد از پایان نمایش، ساعدی به صحنه آمد و با تماشاگران از ارتباط تئاتر و مردم سخن ‌گفت، آنگاه بحث را به سانسور کشاند و با شور فراوان درمورد سانسور و تبعاتش سخن گفت. برق سالن قطع شد، بلندگوها خاموش شدند، اما ساعدی همچنان سخن می‌گفت، با طنز و کنایه حرف‌هایش را می‌زد. سالن گرم و خفه بود. عرق از سر و روی همه می‌ریخت. ساعدی خیس عرق بود، اما حرف می‌زد، من همانجا دریافتم که ساعدی در نمایشنامه‌هایش گوشه و زوایای روح سرکش و دوست داشتنی‌اش را باز نویسی کرده است.”
استاد صلاحی همیشه غم تئاتر داشت، رویای هنری‌اش، رویای تئاتری بود. او از اینکه یادمانده‌هاش را ضبط و ثبت کند، از هیچ کوششی فروگذار نمی‌کرد. من خود شاهد این تلاش و کوشش بودم. او بازگوئی تاریخ شفاهی خراسان را شروع کرده بود و دیگر دوستانش را نیز به این کار علاقه‌مند کرده بود. با همیاری و همکاری دوست فرهیخته و پژوهشگرمان آقای عسگرپور به این کار سترگ پرداخته بود و موفق هم شده بود. آقای عسگرپور می‌نویسد:
«با راهنمائی و تلاش و کوشش او همه آرشیو فیلم‌های ضیط شده، عکس‌ها، بروشورهای گرد‌آوری شد. افرادی هم که برای گفتگو جلب شده‌اند همه شفارش و اعتبار صلاحی بود. امید است که با همت و تلاش و فداکاری هنرمندان و دست اندر کاران تئاتر مشهد این اسناد گردآوری شود و به هیئت کتاب در اختیار علاقه‌مندان قرار گیرد که خود فصلی از تاریخ مستند تئاتر کشورمان خواهد بود.»
استاد صلاحی که از شخصیت‌های محوری و تاثیر گذار محیط روشنفکری و هنری دهه‌های ۴۰و۵۰ خراسان بود. با هنرمندان، نویسندگان و فرهیخته‌گان زیادی نشست و برخاست داشت. از پراکندگی دست‌اندرکاران تئاتر دلخون بود. برای تفاهم و همدلی و همکاری کوشش می‌کرد. دغدغه و دلمشغولی همیشگی‌اش احیای سندیکای هنرمندان، نویسندگان ودست اندرکاران تئاتر بود. او نقش سندیکا را در اتحاد و یگانگی هنرمندان تئاتر، همچنین اعتلای هنر نمایشی به خوبی دریافته و ضرورت شکل‌گیری سندیکا را عمیقا احساس کرده بود و برای ایجاد چنین تشکلی که برای بالیدن و رشد و گسترش تئاتر کشور ضروری می‌دانست تلاش می‌کرد. در اواخر زندگی‌اش نیز گامهای موثر و مفیدی در این راستا بر‌داشته بود. امید است که پیگیری شود.
جان‌های شیفته‌ای، عاشقان دلسوخته‌ای، زندگی شان را در راه اعتلای هنر برای مردم فداکرده‌اند، این مختص برای یک قوم و ملتی نیست. در عرصه جهان، درگذر تاریخ چنین بوده و خواهد بود، هنر همیشه انسانهائی عاشق، پرعاطفه ،اندیشه‌ورز را به خود جلب کرده و مردم نیز همیشه هنر پر احساس، تفکر برانگیز و انسان‌ساز را با خود یگانه یافته‌اند. تا تاریخ هست، پیوند هنر و مردم نیز از این گونه خواهد بود و همین است که یاد و خاطره نوشین‌ها، ساعدی‌ها، رادی‌ها، منصور همایون و صلاحی‌ها و ده‌ها نام دیگر بر تارک تاریخ تئاتر کشور خواهند درخشید و بر ذهن و باور مردمان این دیار پرتو افشانی خواهند کرد.
در پایان با واپسین جمله‌های آخرین نامه زنده‌یاد استاد صلاحی، سخنم را به پایان می‌رسانم تا حضورش را در یاد و خاطره‌هامان پر فروغ‌تر نشان داده باشم:
«…راستی اگر دیداری نیز با آقای مفتون امینی داشتید سلام ارادتمندانه‌ام را خدمتشان ابلاغ کنید. اسم آقای امینی به میان آمد، یاد و خاطره‌ای از نازنین عمران صلاحی افتادم، همانگونه که میدانید من و “عمران” هم فامیل هستیم نه قوم و خویش. اتفاقا من و او به خاطر این اسم خانوادگی و اشتراکاتی چند می‌خواستیم یکدیگر را ببینیم و سلامی ‌مشترک داشته باشیم، آنهم حضوری، تا اینکه چند سال پیش در شب هفتم غزاله علیزاده در تهران که اغلب نویسندگان و شعرا در این غم‌شریکی حضور داشتند، دوست مشترک ما، استاد محمدرضا خسروی به طرفم آمد و دستم را گرفت و با خود برد پیش مردی که غمگینانه گوشه‌ای نشسته بود و گفت:این هم هر دو صلاحی! که هر دو به دنبال هم بودید، آن شب من و عمران حرفهای بسیاری داشتیم و او که گاه اشعار آذری‌اش را به مناسبت‌هایی برایم می‌خواند که جالب بود…من از خیلی پرسیدم و از مفتون هم پرسیدم. عمران ضمن شرحی از کارها و آثار مفتون با همان طنز و شیرینی همیشگی‌اش گفت که ما همه مفتونیم، امینی‌ایم …و هر دو خندیدیم…»

آلبوم عکس استاد فریدون صلاحی

feridun salahi (1) feridun salahi (2) feridun salahi (3) feridun salahi (4) feridun salahi (5) feridun salahi (6) feridun salahi (7) feridun salahi (8) feridun salahi (9) feridun salahi (10) feridun salahi (11)

فارسجادان ترجمه ائدنی: یدالله کنعانی
رضا براهنی
چاپ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

جلوه‌هائی از منش و بینش استاد فریدون صلاحی / حسن ایلدیریم

ایشیق
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

جلوه‌هائی از منش و بینش استاد فریدون صلاحی / حسن ایلدیریم

ایشیق
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی

جلوه‌هائی از منش و بینش استاد فریدون صلاحی / حسن ایلدیریم

ایشیق
www.ishiq.net

آذربایجان ادبیات و اینجه‌صنعت سایتی